*پارت دهم*
بی حرف پیاده میشم.
به سمت خونه یونگی میرم و زنگ میزنم.
در آروم باز میشه و صدای بمی از آیفون میاد
€بیا تو
+نمیگفتی هم میومدم
€واقعا؟
+نه پس فک کردی منتظر تو بودم بگی
€خو آره
+ول کن بابا اومدم
درو هل میدم و میرم تو.
همونطور که اطرافو دید میزدم مساحت حیاطو طی میکنم و به طرف یونگی که جلوی در ورودی وایساده میرم
_سلام
مثل همیشه سرمو تکون میدم
+چطوری؟
_خوب،تو چطوری؟
+منم خوبم
دستشو میزاره پشتم و به طرف داخل خونه هدایتم میکنه
_بیا بریم تو
+هوم اوکی...فقط دوستات همه اومدن؟
_آره
+هوم
به محض اینکه رفتیم داخل با 6 جفت چشم کنجکاو که تو راهرو بودن مواجه شدم
+یا خدا...چرا همتون اینجا جمع شدین؟
$من که میخاستم زودتر ببینمت،بقیه رو نمیدونم
بقیه هم حرفشو تایید کردن
+نمیدونستم انقد طرفدار دارم*خنده*
€ببینم واقعا منتظر من نبودی؟
+خودت چی فکر میکنی؟عاممم راستی خودمو معرفی نکردم،من ا.تم دوست یونگی
همشون باهم جواب دادن:میدونیممم
+آفرین،حالا بیاین بریم یه جایی بشینیم بعد شما خودتونو معرفی کنید
*
*
*
داشتم با جونگ کوک درمورد تتوهاش حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن اسم جودا سریع بلند میشم
+عاممم ببخشید،الان میام
میرم تو یکی از اتاقا و جواب میدم
+جودا عزیزمممم
*ببینم من زنگ نزنم تو یادی از دوستت نمیکنی؟
+من که بهت زنگ میزدم بعد خودت گفتی خطرناکه و نمیدونم چیه فقط خودم بهت زنگ میزنم
*عه راست میگیا...خب چه خبر؟
+خبر؟هیچی جز اینکه دو سه هفته پیش که تو بار مست بودم افراد بابام میخاستن منو با خودشون ببرن
*واقعا؟؟؟ولی بابات چند روز پیش اومد پیشم و گفت که هیچ ردی ازت پیدا نکرده
+واقعا؟
*آره
+ک**صشعر میگه
*نمیدونم دیگه چه خبرا؟زندگی چطور پیش میره
+عاممم عادی هیچ خبری از بابا نیست که خیلی خیلی عجیبه و اینکه با هفت نفر دوست شدم
*انقد زود فراموشم کردی؟
+نه بابا تو مثلا بست فرندمی
*دخترن یا پسر؟
+پسر
*هفتاشون؟
+آره
*ای جاننننن،مخ یکیشونو بزن
با شنیدن این حرف از جودا اولین گزینه ای که اومد تو ذهنم یونگی بود چون واقعا ازش خوشم میومد
*الو ا.ت؟شنیدی چی گفتم؟
+آره،این کارا خوراک خودته
*هوم،ولی حیف اونجا نیستم،دلم خیلی برات تنگ شده ا.ت
+منم دلم برات تنگ شده عزیزم امیدوارم زود همو ببینیم...
*آرهههه...ا.ت مامانم داره صدام میکنه من دیگه میرم
+هوم اوکی...بعدا خودم باهات تماس میگیرم، باید یه چیزی بهت بگم
*خو الان بگو
+نه الان نمیتونم،بعدا
*باشه،خدافظ
+خدافظ
قطع میکنم و میرم پیش جونگ کوک
+ببخشید،دوستم بود
شیطون نگام میکنه
¥دوستت؟
+هوم
¥واقعا؟
+آره
¥اوکی
+الان دقیقا منظورت چیه؟خیلی مشکوک میزنی
¥هیچی
+یااااا
¥میگم هیچی دیگه
میخام بیشتر پا پیچش بشم که جین از تو آشپزخونه داد میزنه:
&بچه ها بیاین شام آمادست
به سمت خونه یونگی میرم و زنگ میزنم.
در آروم باز میشه و صدای بمی از آیفون میاد
€بیا تو
+نمیگفتی هم میومدم
€واقعا؟
+نه پس فک کردی منتظر تو بودم بگی
€خو آره
+ول کن بابا اومدم
درو هل میدم و میرم تو.
همونطور که اطرافو دید میزدم مساحت حیاطو طی میکنم و به طرف یونگی که جلوی در ورودی وایساده میرم
_سلام
مثل همیشه سرمو تکون میدم
+چطوری؟
_خوب،تو چطوری؟
+منم خوبم
دستشو میزاره پشتم و به طرف داخل خونه هدایتم میکنه
_بیا بریم تو
+هوم اوکی...فقط دوستات همه اومدن؟
_آره
+هوم
به محض اینکه رفتیم داخل با 6 جفت چشم کنجکاو که تو راهرو بودن مواجه شدم
+یا خدا...چرا همتون اینجا جمع شدین؟
$من که میخاستم زودتر ببینمت،بقیه رو نمیدونم
بقیه هم حرفشو تایید کردن
+نمیدونستم انقد طرفدار دارم*خنده*
€ببینم واقعا منتظر من نبودی؟
+خودت چی فکر میکنی؟عاممم راستی خودمو معرفی نکردم،من ا.تم دوست یونگی
همشون باهم جواب دادن:میدونیممم
+آفرین،حالا بیاین بریم یه جایی بشینیم بعد شما خودتونو معرفی کنید
*
*
*
داشتم با جونگ کوک درمورد تتوهاش حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن اسم جودا سریع بلند میشم
+عاممم ببخشید،الان میام
میرم تو یکی از اتاقا و جواب میدم
+جودا عزیزمممم
*ببینم من زنگ نزنم تو یادی از دوستت نمیکنی؟
+من که بهت زنگ میزدم بعد خودت گفتی خطرناکه و نمیدونم چیه فقط خودم بهت زنگ میزنم
*عه راست میگیا...خب چه خبر؟
+خبر؟هیچی جز اینکه دو سه هفته پیش که تو بار مست بودم افراد بابام میخاستن منو با خودشون ببرن
*واقعا؟؟؟ولی بابات چند روز پیش اومد پیشم و گفت که هیچ ردی ازت پیدا نکرده
+واقعا؟
*آره
+ک**صشعر میگه
*نمیدونم دیگه چه خبرا؟زندگی چطور پیش میره
+عاممم عادی هیچ خبری از بابا نیست که خیلی خیلی عجیبه و اینکه با هفت نفر دوست شدم
*انقد زود فراموشم کردی؟
+نه بابا تو مثلا بست فرندمی
*دخترن یا پسر؟
+پسر
*هفتاشون؟
+آره
*ای جاننننن،مخ یکیشونو بزن
با شنیدن این حرف از جودا اولین گزینه ای که اومد تو ذهنم یونگی بود چون واقعا ازش خوشم میومد
*الو ا.ت؟شنیدی چی گفتم؟
+آره،این کارا خوراک خودته
*هوم،ولی حیف اونجا نیستم،دلم خیلی برات تنگ شده ا.ت
+منم دلم برات تنگ شده عزیزم امیدوارم زود همو ببینیم...
*آرهههه...ا.ت مامانم داره صدام میکنه من دیگه میرم
+هوم اوکی...بعدا خودم باهات تماس میگیرم، باید یه چیزی بهت بگم
*خو الان بگو
+نه الان نمیتونم،بعدا
*باشه،خدافظ
+خدافظ
قطع میکنم و میرم پیش جونگ کوک
+ببخشید،دوستم بود
شیطون نگام میکنه
¥دوستت؟
+هوم
¥واقعا؟
+آره
¥اوکی
+الان دقیقا منظورت چیه؟خیلی مشکوک میزنی
¥هیچی
+یااااا
¥میگم هیچی دیگه
میخام بیشتر پا پیچش بشم که جین از تو آشپزخونه داد میزنه:
&بچه ها بیاین شام آمادست
۱۴.۵k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.