سناریو
#سناریو
«درخواستی»
وقتی بارداری و فقط تو و اعضا میدونین میرین مهمونی و شکمت درد میکنه (همسر)
( ̄ヘ ̄;)
نامجون: بیا بریم بیمارستان
ا.ت: نه مهم نیست
نامجون: چه طور مهم نیست اگر برای بچه اتفاقی افتاده باشه چی؟؟ یا برای خودت؟؟؟
«میبرتت بیمارستان»
( ̄ヘ ̄;)
جین:
( دکتر بهت گفته بود حامله گی سختی داری و رحمت ضعیفه اگر زیاد کار های سنگین کنی این مشکل پیش میاد و تو اون روز وقتی جین خونه نبود کل خونه رو تمرین کردی)
جین: تو اصلاً به حرف های دکتر اهمیت میدی ؟؟ به سلامتیت چی؟؟؟ به بچت چی؟؟ «عصبی»
جین: مگه دکتر کلی تأکید نکرد کار سنگین نکن؟؟؟ باز چی کار کردی که ابن طوری شدی؟؟
ا.ت: خب خونه کثیف بود« آروم»
جین: واییی از دست تو
« میرید بیمارستان »
( ̄ヘ ̄;)
یونگی:
ا.ت:« رو شکمت دست می کشیدی و قیافت تو هم بود»
یونگی:« دستشو میزاره رو شکمت»
یونگی: چیزی شده پیشی کوچولو ؟؟
ا.ت: شکمم یکم درد میکنه «بغض»
یونگی:«برایند بغ.لت میکنه و میبرتت بیمارستان»
( ̄ヘ ̄;)
جیهوپ:
«یکی از دستاتون میاد که سلام کنه و اینا»
ا.ت: بلند میشی و شکمت تیر میکشه
جیهوپ: می بینه قیافت رفت تو هم
«بعد که یارو میره»
جیهوپ: سانشاینم خوبی ؟؟
ا.ت: زیر شکمم درد می کنه
جیهوپ: بیا بریم خونه « از جاش بلند میشه »
ا.ت: نمیشه که زشته
جیهوپ: هیچ هم زشت نیست بلند شو
( ̄ヘ ̄;)
جیمین:
« از توی ماشین شکمت درد میکرد و جیمین فهمید خواست ببرتت بیمارستان که نزاشتی »
« توی مهمونی یه دفعه احساس میکنی تو دلت بمب ترکیده....... درد شدیدی رو احساس میکنی »
جیمین:« بدون هیچ حرفی برآیند استایل بغ.لت میکنه و میبرتت بیمارستان »
جیمین:« توی راه هم کلی غر میزنه که چرا نزاشتی زود تر ببرتت »
( ̄ヘ ̄;)
تهیونگ: « وقتی میفهمه چته استرس کل وجودشو میگیره »
تهیونگ:« دست و پاشو گم میکنه نمیدونه چی کار کنه »
تهیونگ:« در حالی که داره شُرشُر عرق میریزه میبرتت بیمارستان »
( ̄ヘ ̄;)
جونگکوک:
« اون روز رفته بودی باشگاه ورزش از سر اون شکمت در میکرد »
جونگکوک:«حرصی»: بهت گفتم نرو ....... حداقل به خودت سخت نمی گرفتی ....... دختره ی حواس پرت انگار نه انگار که حاملس برای من میره باشگاه ...... آیششششششششششش
جونگکوک: پاشو بریم خونه «عصبی»
«درخواستی»
وقتی بارداری و فقط تو و اعضا میدونین میرین مهمونی و شکمت درد میکنه (همسر)
( ̄ヘ ̄;)
نامجون: بیا بریم بیمارستان
ا.ت: نه مهم نیست
نامجون: چه طور مهم نیست اگر برای بچه اتفاقی افتاده باشه چی؟؟ یا برای خودت؟؟؟
«میبرتت بیمارستان»
( ̄ヘ ̄;)
جین:
( دکتر بهت گفته بود حامله گی سختی داری و رحمت ضعیفه اگر زیاد کار های سنگین کنی این مشکل پیش میاد و تو اون روز وقتی جین خونه نبود کل خونه رو تمرین کردی)
جین: تو اصلاً به حرف های دکتر اهمیت میدی ؟؟ به سلامتیت چی؟؟؟ به بچت چی؟؟ «عصبی»
جین: مگه دکتر کلی تأکید نکرد کار سنگین نکن؟؟؟ باز چی کار کردی که ابن طوری شدی؟؟
ا.ت: خب خونه کثیف بود« آروم»
جین: واییی از دست تو
« میرید بیمارستان »
( ̄ヘ ̄;)
یونگی:
ا.ت:« رو شکمت دست می کشیدی و قیافت تو هم بود»
یونگی:« دستشو میزاره رو شکمت»
یونگی: چیزی شده پیشی کوچولو ؟؟
ا.ت: شکمم یکم درد میکنه «بغض»
یونگی:«برایند بغ.لت میکنه و میبرتت بیمارستان»
( ̄ヘ ̄;)
جیهوپ:
«یکی از دستاتون میاد که سلام کنه و اینا»
ا.ت: بلند میشی و شکمت تیر میکشه
جیهوپ: می بینه قیافت رفت تو هم
«بعد که یارو میره»
جیهوپ: سانشاینم خوبی ؟؟
ا.ت: زیر شکمم درد می کنه
جیهوپ: بیا بریم خونه « از جاش بلند میشه »
ا.ت: نمیشه که زشته
جیهوپ: هیچ هم زشت نیست بلند شو
( ̄ヘ ̄;)
جیمین:
« از توی ماشین شکمت درد میکرد و جیمین فهمید خواست ببرتت بیمارستان که نزاشتی »
« توی مهمونی یه دفعه احساس میکنی تو دلت بمب ترکیده....... درد شدیدی رو احساس میکنی »
جیمین:« بدون هیچ حرفی برآیند استایل بغ.لت میکنه و میبرتت بیمارستان »
جیمین:« توی راه هم کلی غر میزنه که چرا نزاشتی زود تر ببرتت »
( ̄ヘ ̄;)
تهیونگ: « وقتی میفهمه چته استرس کل وجودشو میگیره »
تهیونگ:« دست و پاشو گم میکنه نمیدونه چی کار کنه »
تهیونگ:« در حالی که داره شُرشُر عرق میریزه میبرتت بیمارستان »
( ̄ヘ ̄;)
جونگکوک:
« اون روز رفته بودی باشگاه ورزش از سر اون شکمت در میکرد »
جونگکوک:«حرصی»: بهت گفتم نرو ....... حداقل به خودت سخت نمی گرفتی ....... دختره ی حواس پرت انگار نه انگار که حاملس برای من میره باشگاه ...... آیششششششششششش
جونگکوک: پاشو بریم خونه «عصبی»
۱۴.۶k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.