پارت ۲۵
که گریم شروع شد من من حتی نتونستم بغلش کنم حتی یه بار هم که شده سرمو بردم تو گردنش و بی صدا ولی با شدت گریه میکردم اون همیشه نگرانم بود با اینکه میدونست آخرش قراره به بدترین شکله ممکن بخوره تو ذوقش ولی ولی اگه خوب نشد چی همین جمله کافی بود که شدت گریه هام هزار برابر بشه بلند گفتم هی نمیخوای یه ذره تند تر حرکت کنی ها و بعد جسمه ا/ت رو محکم تر به خودم فشار دادم
_بب..خشید کوچولوی هق هق من ت..تو برای همچین عذابایی خعیلی ضعیف و ناتوان بودی قول میدم هر کاری برای حاله خوبت بکنم خب فقط بهم ق..ول بده تمام تلاشمو برای اینکه خوب بش..ی بکنم هق هق من خیلی بهت امید دارم خب جوجه(آب دماغشو میکشه بالا فین فین میکنه) رسیدیم بیمارستان بدو بدو تو بغلم به سمت تریاژ بیمارستان رفتیم یه صفه طولانی بود همه رو هل دادم و گفتم
_خانومم حالش خوب نیست یه کاری بکنید بیهوش شده.
مرده ترسید اومد و با چند تا وسیله اکسیژن خون و ضربان قلبش و چک کرد بعد هم..
*پرستار بیاین این خانومو ببرین اتاق ۴۲(داد)
_آقا چه اتفاقی افتاد(بغض)
*حالا متوجه میشیم الان فقط باید تحمل کرد بهتره برید دیگه
_(گریش دراومد و اروم ا/ت ی بی جون رو میزاره رو برانکارد تا ببرنش)
داشتم پشته اون تخته میرفتم که یه دفعه رفتن تو یه اتاقی که روش نوشته بود ورد ممنوع اجازه نداشتم برم اونجا همونجا چند ثانیه موندم و به دری که چند ثانیه پیش ا/ت رفت توی اون خیره بودم بعده چند ثانیه بغضم گرفت میخواستم بروز ندم محکم نفس میکشیدم ولی آخرش گریم دراومد و همونجوری فرود اومدم پایین دیوار
_بب..خشید کوچولوی هق هق من ت..تو برای همچین عذابایی خعیلی ضعیف و ناتوان بودی قول میدم هر کاری برای حاله خوبت بکنم خب فقط بهم ق..ول بده تمام تلاشمو برای اینکه خوب بش..ی بکنم هق هق من خیلی بهت امید دارم خب جوجه(آب دماغشو میکشه بالا فین فین میکنه) رسیدیم بیمارستان بدو بدو تو بغلم به سمت تریاژ بیمارستان رفتیم یه صفه طولانی بود همه رو هل دادم و گفتم
_خانومم حالش خوب نیست یه کاری بکنید بیهوش شده.
مرده ترسید اومد و با چند تا وسیله اکسیژن خون و ضربان قلبش و چک کرد بعد هم..
*پرستار بیاین این خانومو ببرین اتاق ۴۲(داد)
_آقا چه اتفاقی افتاد(بغض)
*حالا متوجه میشیم الان فقط باید تحمل کرد بهتره برید دیگه
_(گریش دراومد و اروم ا/ت ی بی جون رو میزاره رو برانکارد تا ببرنش)
داشتم پشته اون تخته میرفتم که یه دفعه رفتن تو یه اتاقی که روش نوشته بود ورد ممنوع اجازه نداشتم برم اونجا همونجا چند ثانیه موندم و به دری که چند ثانیه پیش ا/ت رفت توی اون خیره بودم بعده چند ثانیه بغضم گرفت میخواستم بروز ندم محکم نفس میکشیدم ولی آخرش گریم دراومد و همونجوری فرود اومدم پایین دیوار
۵.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.