Korean war
PART³⁸
¥خوبه ، همونطور که میبینی این قسمت خوابگاه سرباز هاست ، ساعت پنج صبح تمرین ها شروع میشه تا دوازده شب ، شبا با لباس نظامی باید بخوابی ، تا تمرین هاتو کامل انجام ندی خبری از غذا نیست و...
+ چشم
کوک کمی ناراحت شد ، اینجا شبیه زندان بود ، دیگه خبری از مهمانی کوچک شبانه اش با مکس و جیمین نبود چون شب ها حق بیرون رفتن از اینجا را نداشت اما خب قسمت خوبش این بود که ژنرال مین خیلی مهربون و خوش اخلاق هست
.
.
.
جیمین یک ساعتی منتظر کوک بود ، صبرش تمام شده بود
& کوک نمیاد چرا؟
£ خبر نداری؟
& از چی؟
£ کوک توی قسمت نیروهای ویژه داره آموزش میبینه ، دیگه نمیتونه شبا بیاد اینجا
& نگو که ژنرال مین بهش آموزش میده!!
£ دقیقا ژنرال مین آموزش میده
& بدبخت شد
£ نه نگران نباش ، لویی گفت ژنرال مین خیلی خوب باهاش رفتار کرده
& سازمان جاسوسی داری؟ چرا از همه چی خبر داری؟
مکس با این حرف جیمین خندید
£ اتفاقا یه جاسوس دور و بر تو دارم، گفت چند ساعت پیش قهوه خوردی
جیمین با این حرف چشماش گرد شد
& تو از کجا فهمیدی؟
£ گفتم که یه جاسوس دارم
& من تنهایی قهوه خوردم، از کجا فهمیدی؟
مکس با این حرف خندید
£ نترس نترس فقط شانسی گفتم
جیمین نفس عمیقی کشید
£ مگه چیکارا میکنی که اینقدر ترسیدی؟
& یاا هیچی
.
.
.
کوک از شدت خستگی روی تخت پخش شد ، به دستش نگاه کرد ، هنوز سرمای دست فرمانده را حس میکرد، دستش سرد بود ، اما این سرما به شکل عجیبی باعث گرم شدن بدن پسرک میشد . وقتی فرمانده دستش را گرفته بود ، بدنش شبیه آتش داغ شده بود ، انگار تب داشت، حتی الان هم با فکر کردن به دست فرمانده بدنش داغ شد
+ لعنتی
سعی کرد بخوابه تا حداقل چند ساعتی را به فرمانده فکر نکنه اما خوابیدن با لباس های نظامی واقعا عذاب آور بود ، چاره ای نبود ، مجبور هست اینجوری بخوابه ، حالا که ژنرال مین خیلی خوب باهاش رفتار میکرد و فرمانده هم مهربون شده بود، کوک میخواست تا جایی که میتونه حرف گوش بده و کار ها را درست انجام بده ، بالشت اش را جابه جا کرد ، چشم هاش کم کم گرم شد و خوابش برد
شرایط پارت بعد:
55 لایک
40 کامنت
¥خوبه ، همونطور که میبینی این قسمت خوابگاه سرباز هاست ، ساعت پنج صبح تمرین ها شروع میشه تا دوازده شب ، شبا با لباس نظامی باید بخوابی ، تا تمرین هاتو کامل انجام ندی خبری از غذا نیست و...
+ چشم
کوک کمی ناراحت شد ، اینجا شبیه زندان بود ، دیگه خبری از مهمانی کوچک شبانه اش با مکس و جیمین نبود چون شب ها حق بیرون رفتن از اینجا را نداشت اما خب قسمت خوبش این بود که ژنرال مین خیلی مهربون و خوش اخلاق هست
.
.
.
جیمین یک ساعتی منتظر کوک بود ، صبرش تمام شده بود
& کوک نمیاد چرا؟
£ خبر نداری؟
& از چی؟
£ کوک توی قسمت نیروهای ویژه داره آموزش میبینه ، دیگه نمیتونه شبا بیاد اینجا
& نگو که ژنرال مین بهش آموزش میده!!
£ دقیقا ژنرال مین آموزش میده
& بدبخت شد
£ نه نگران نباش ، لویی گفت ژنرال مین خیلی خوب باهاش رفتار کرده
& سازمان جاسوسی داری؟ چرا از همه چی خبر داری؟
مکس با این حرف جیمین خندید
£ اتفاقا یه جاسوس دور و بر تو دارم، گفت چند ساعت پیش قهوه خوردی
جیمین با این حرف چشماش گرد شد
& تو از کجا فهمیدی؟
£ گفتم که یه جاسوس دارم
& من تنهایی قهوه خوردم، از کجا فهمیدی؟
مکس با این حرف خندید
£ نترس نترس فقط شانسی گفتم
جیمین نفس عمیقی کشید
£ مگه چیکارا میکنی که اینقدر ترسیدی؟
& یاا هیچی
.
.
.
کوک از شدت خستگی روی تخت پخش شد ، به دستش نگاه کرد ، هنوز سرمای دست فرمانده را حس میکرد، دستش سرد بود ، اما این سرما به شکل عجیبی باعث گرم شدن بدن پسرک میشد . وقتی فرمانده دستش را گرفته بود ، بدنش شبیه آتش داغ شده بود ، انگار تب داشت، حتی الان هم با فکر کردن به دست فرمانده بدنش داغ شد
+ لعنتی
سعی کرد بخوابه تا حداقل چند ساعتی را به فرمانده فکر نکنه اما خوابیدن با لباس های نظامی واقعا عذاب آور بود ، چاره ای نبود ، مجبور هست اینجوری بخوابه ، حالا که ژنرال مین خیلی خوب باهاش رفتار میکرد و فرمانده هم مهربون شده بود، کوک میخواست تا جایی که میتونه حرف گوش بده و کار ها را درست انجام بده ، بالشت اش را جابه جا کرد ، چشم هاش کم کم گرم شد و خوابش برد
شرایط پارت بعد:
55 لایک
40 کامنت
۱۵.۱k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.