part²⁷
part²⁷
ا.ت ویو
پسره بلند شد و دستشو سمتم گرفت
جیمین:ایا بانو به این زیبایی مایل هستن که با مردی به این جذابی برقصن؟
خنده ای از بامزه بودنش کردم دستمو گذاشتم توی دستش و بلند شدم... موقع بلند شدن کتم از روی شونم افتاد و سرشونه هام مشخص شدن...کمی معذب شدم ولی به روی خودم نیاوردم...موقع رقصیدن گفتم
ا.ت:اسمتون چیه؟
پسره نگاهی کرد و با لبخند گفت
جیمین: پارک جیمین هستم
ا.ت:منم یانگ ا.ت هستم
جیمین:میشناسمتون
ا.ت:از کجا؟
حرفی نزد و منم ساکت شدم
جیمین:برخورد اولم باهاتون اصلا شایسته خانومی مثل شما نبود..ازتون پوزش می طلبم...
خنده ای رو لبام اومد گفتم
ا.ت:درسته رفتارتون ناپسند بود..چون حال اصرار به بخشیدن داریم قبول میکنم
جیمین:فکر نمیکردم انقدر خوش زبون باشید
خندیم گفتم
ا.ت:این یکی از ویژگی های خوبه منه
جیمین:بله کاملا درسته...
بعد از اون دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط با ریتم اهنگ
میرقصیدیم...وسط های رقص چشمم خورد به جونگ کوک که داشت نگاهم میکرد...دلم ریخت نگاهش عجیب و مرموز بود با اکرار نگاهمو ازش گرفتم و دادم به جیمین... جیمین پسری خوشگل بانمکی بود... موهای لخت قهوهای رنگش به پوست سفیدش خیلی میومد... محو افکارم شده بودم که جیمین گفت
جیمین:چیشده... حالت خوبه؟
ا.ت:اره خوبم.... بهتره دیگه برم بشینم
جیمین باشه ای گفت و دستمو ول کرد... منم رفتم نشستم که جونگ کوک گفت
کوک:میبینم که داره بهت خوش میگذره
ا.ت:عروسی دوستمه چه انتظاری داری؟
چیزی نگفت.. از چهرش معلوم بود یه چیزیش هست
ا.ت:حالت خوبه؟
یا حالتی سرد مثل همیشه گفت
کوک:اره خوبم
دیگه پا پیچش نشدم ولی تمام فکرم درگیرش بود... اخرای مراسم بود و عده کمی در سالن بودن... بلند شدم و رفتم پیش هانول... هانول تا منو دید بلند شد اومد سمتم
ا.ت:مبارک باشه امیدوارم با خوشبختی کنار هم زندگی کنید
هانول اومد بغلم کرد گفت
هانول:ممنونم... ولی واقعا دلم نمیخواد از پیشت برم
ا.ت:دیگه این حرفو نزن هر موقع دلت تنگ هم شدیم به همدیگه سر میزنیم...
با هم دیگه بگو بخند میکردیم که جونگ کوک اومد گفت
کوک:بهتره که بریم
توی دستش کتم همراه با کیفم بود... گرفت سمتم ازش تشکر کردم و ازش گرفتم...جونگ کوک رفت نزدیک هانول و پیشونیش رو بوسید گفت
کوک:مواظب خودت باش
هانول با بغض گفت
هانول:باشه
جونگ کوک از هانول فاصله گرفت...از هانول خدافظی کردم و همراه جونگ کوک از عمارت بیرون اومدیم... توی ماشین نشستیم و به سمت عمارت حرکت کردیم... طولی نکشید که به عمارت رسیدیم... از ماشین پیاده شدم رفتم سمت عمارت و رفتم توی اتاقم... قبل از اینکه لباسم رو در بیارم در اتاق زده شد... رفتم سمت در و بازش کردم.. جونگ کوک جلوی در ایستاده بود
کوک:...
ادامه دارد
شرط:لایک و کامنت بالا باشه
🍷حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو
پسره بلند شد و دستشو سمتم گرفت
جیمین:ایا بانو به این زیبایی مایل هستن که با مردی به این جذابی برقصن؟
خنده ای از بامزه بودنش کردم دستمو گذاشتم توی دستش و بلند شدم... موقع بلند شدن کتم از روی شونم افتاد و سرشونه هام مشخص شدن...کمی معذب شدم ولی به روی خودم نیاوردم...موقع رقصیدن گفتم
ا.ت:اسمتون چیه؟
پسره نگاهی کرد و با لبخند گفت
جیمین: پارک جیمین هستم
ا.ت:منم یانگ ا.ت هستم
جیمین:میشناسمتون
ا.ت:از کجا؟
حرفی نزد و منم ساکت شدم
جیمین:برخورد اولم باهاتون اصلا شایسته خانومی مثل شما نبود..ازتون پوزش می طلبم...
خنده ای رو لبام اومد گفتم
ا.ت:درسته رفتارتون ناپسند بود..چون حال اصرار به بخشیدن داریم قبول میکنم
جیمین:فکر نمیکردم انقدر خوش زبون باشید
خندیم گفتم
ا.ت:این یکی از ویژگی های خوبه منه
جیمین:بله کاملا درسته...
بعد از اون دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد و فقط با ریتم اهنگ
میرقصیدیم...وسط های رقص چشمم خورد به جونگ کوک که داشت نگاهم میکرد...دلم ریخت نگاهش عجیب و مرموز بود با اکرار نگاهمو ازش گرفتم و دادم به جیمین... جیمین پسری خوشگل بانمکی بود... موهای لخت قهوهای رنگش به پوست سفیدش خیلی میومد... محو افکارم شده بودم که جیمین گفت
جیمین:چیشده... حالت خوبه؟
ا.ت:اره خوبم.... بهتره دیگه برم بشینم
جیمین باشه ای گفت و دستمو ول کرد... منم رفتم نشستم که جونگ کوک گفت
کوک:میبینم که داره بهت خوش میگذره
ا.ت:عروسی دوستمه چه انتظاری داری؟
چیزی نگفت.. از چهرش معلوم بود یه چیزیش هست
ا.ت:حالت خوبه؟
یا حالتی سرد مثل همیشه گفت
کوک:اره خوبم
دیگه پا پیچش نشدم ولی تمام فکرم درگیرش بود... اخرای مراسم بود و عده کمی در سالن بودن... بلند شدم و رفتم پیش هانول... هانول تا منو دید بلند شد اومد سمتم
ا.ت:مبارک باشه امیدوارم با خوشبختی کنار هم زندگی کنید
هانول اومد بغلم کرد گفت
هانول:ممنونم... ولی واقعا دلم نمیخواد از پیشت برم
ا.ت:دیگه این حرفو نزن هر موقع دلت تنگ هم شدیم به همدیگه سر میزنیم...
با هم دیگه بگو بخند میکردیم که جونگ کوک اومد گفت
کوک:بهتره که بریم
توی دستش کتم همراه با کیفم بود... گرفت سمتم ازش تشکر کردم و ازش گرفتم...جونگ کوک رفت نزدیک هانول و پیشونیش رو بوسید گفت
کوک:مواظب خودت باش
هانول با بغض گفت
هانول:باشه
جونگ کوک از هانول فاصله گرفت...از هانول خدافظی کردم و همراه جونگ کوک از عمارت بیرون اومدیم... توی ماشین نشستیم و به سمت عمارت حرکت کردیم... طولی نکشید که به عمارت رسیدیم... از ماشین پیاده شدم رفتم سمت عمارت و رفتم توی اتاقم... قبل از اینکه لباسم رو در بیارم در اتاق زده شد... رفتم سمت در و بازش کردم.. جونگ کوک جلوی در ایستاده بود
کوک:...
ادامه دارد
شرط:لایک و کامنت بالا باشه
🍷حمایت فراموش نشه🍷
۱.۹k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.