هاااییی (خمیازه)
هاااییی (خمیازه)
ات ویو چه روزه گندیه
وبازم قمار از تختم به سختی دل کندم و وارد حمام شدم یک حموم 30 مین گرفتم و از اتاق خارج شدم و روتین روزانه ام رو انجام
.من خیلی اهل ارایش نیستم وفقط یه تینت زدم (تینت صورتی) یه لباس دارک پوشیدم ویپ عزیزم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
وای یه چیزی یادم رفت ادکلن تلخ سلین هم زدم و از اتاق خارج شدم.
اجوما: دخترم امروز خیلی طولش دادی
ات: اره میدونم یه چیزی یادم رفته بود
ات: میشه لطفا کارهای امروزم رو بگی
احوما: حتما
خب شب ساعت 4مسابقه موتور سواری داری
قمار و محلوله هات
ات: همه ی اینا با کیه
اجوما: جئون جونگکوک
ات: هووووف باش من میرم بار
اجوما: به سلامت میدونی شب باید نینا رو هم ببری چند روز خیلی تنها شده
ات: وای کلا از یادن رفته بود
سواره BMW مشکیم شدم و توی راه بله به جراغ قرمز برخوردم بچه ای که دنبال توپش میدوید وکامیون به او نزدیک و نزدیک تر میشد کامیون به او خورد و خون همه جارو گرفت مادر بچه گریه میکرد همه دور بچه جمع شده بودند ونمیدونم
ایا میدونستم نجاتش بدم؟ شاید ولی هرچیزی سرنوشتی دارد اگر تو هم بخوای سرنوشتت رو عوض کنی باز هم سرنوشت بود
وراهم رو گرفتم رفتم وارد بار شدم
اه خیلی دلم براش تنگ شده بود
روی صندلی نشستم گفتم برام یه ویسکی بیارن
ویپ مشکی ماتم که اکلیل هایی روش داشت رو
برداشتم و کشیدم
و پسری دیدم که تتو هایی روی دست راستش داشت پیرسینگ لب و ابرو داشت
دست هام رو روی میز گذاشتم و گفتم
ات: اوه پس جئون جونگکوک شمایی
جونگکوک: yes لیدی
ات: لطفا لیدی نگو مرسی.
part___1
بازی مرگـــ🕸🩸🚬
ات ویو چه روزه گندیه
وبازم قمار از تختم به سختی دل کندم و وارد حمام شدم یک حموم 30 مین گرفتم و از اتاق خارج شدم و روتین روزانه ام رو انجام
.من خیلی اهل ارایش نیستم وفقط یه تینت زدم (تینت صورتی) یه لباس دارک پوشیدم ویپ عزیزم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم
وای یه چیزی یادم رفت ادکلن تلخ سلین هم زدم و از اتاق خارج شدم.
اجوما: دخترم امروز خیلی طولش دادی
ات: اره میدونم یه چیزی یادم رفته بود
ات: میشه لطفا کارهای امروزم رو بگی
احوما: حتما
خب شب ساعت 4مسابقه موتور سواری داری
قمار و محلوله هات
ات: همه ی اینا با کیه
اجوما: جئون جونگکوک
ات: هووووف باش من میرم بار
اجوما: به سلامت میدونی شب باید نینا رو هم ببری چند روز خیلی تنها شده
ات: وای کلا از یادن رفته بود
سواره BMW مشکیم شدم و توی راه بله به جراغ قرمز برخوردم بچه ای که دنبال توپش میدوید وکامیون به او نزدیک و نزدیک تر میشد کامیون به او خورد و خون همه جارو گرفت مادر بچه گریه میکرد همه دور بچه جمع شده بودند ونمیدونم
ایا میدونستم نجاتش بدم؟ شاید ولی هرچیزی سرنوشتی دارد اگر تو هم بخوای سرنوشتت رو عوض کنی باز هم سرنوشت بود
وراهم رو گرفتم رفتم وارد بار شدم
اه خیلی دلم براش تنگ شده بود
روی صندلی نشستم گفتم برام یه ویسکی بیارن
ویپ مشکی ماتم که اکلیل هایی روش داشت رو
برداشتم و کشیدم
و پسری دیدم که تتو هایی روی دست راستش داشت پیرسینگ لب و ابرو داشت
دست هام رو روی میز گذاشتم و گفتم
ات: اوه پس جئون جونگکوک شمایی
جونگکوک: yes لیدی
ات: لطفا لیدی نگو مرسی.
part___1
بازی مرگـــ🕸🩸🚬
۵.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.