توکیو پارت ۲۲
توکیو پارت ۲۲
مایکی : میتونیم ببینیمش کی به هوش میاد
دکتر : تقریبا ۱ ساعت دیگه به هوش میاد و اره میتونین ببینیدش
مایکی : ممنون
رفتم پیش چیفیو
مایکی : حالش خوبه میتونی ببینیش
چیفو لبخند به لبش برگشت
چیفو : پس تو چی
مایکی : من یکم دیگه میام میبینمش وقتی به هوش اومد
چیفو: باشه من میرم پیشش
بعد از گذر زمان تو حیاط بیمارستان
شروع به گریه کردم
مایکی : دیگه منو نترسون میکو
گذر زمان به هوش اومدن میکو
از دید میکو
وقتی بیدار شدم کل بدنم درد میکرد نمیتونم تکون بخورم اها اینجا بیمارستانه کنا تختو نگاه کردم چیفو خوابش برده بود با دست زدم تو سرش
چیفو : اخخخخخ میکو
اومد و سریع بغلم کرد
چیفو : خیلی نگرانت بودم
یکی دیگه زدم تو سرش
چیفو : چرا میزنی
گریم گرفت
میکو : چ...را زود تر نیومدی اگه ....فقط یکم زود تر میومدی ....اون چاقوی لعنتی بهم نمیخورد چی باعث شد بدونی به کمکت نیاز دارم و .....با این وجود دیر کنی ها ...خیلی نامردی تو میدونستی کمک نیاز دارم ولی دیر کردی چرا....چرا چی ازم مهم تر بود
چیفو نذاشت حرفمو بزنم و دوباره بغلم کرد ولی برای من محکم بود جای چاقو درد گرفت
میکو : اخخخخخ( زیر لب )
چیفو : ببخشید دیر کردم داشتم میومدم نمیدونستم دقیقا کجایی برای همین طول کشید به میکی زنگ زدم و تا فهمید جایی که حدس میزد نزدیکاش باشی رو بهم گفت و تا رسیدم اینطور شد
میکو : باشه ولی دیگه تنهام نزار
چیفو : هیچ وقت دیگه تنهات نمیزارم هیچ وقت میشه باهام همخونه شی
میکو : اره فعلا بزار از بیمارستان بیام بیرون ولی میشه به جاش تو بیای پیشمون خونمون بزرگ تره دلمم برای مایکی تنگ میشه
چیفو : باشه هر جور راحتی
میکو : ممنون مایکی کجاس نگو که ولم کرده رفته دورایاکی بخوره چون برای دورایاکی اون این بلا سرم اومد
چیفو : چییییییی چرا
من همه چی رو براش تعریف کردم
چیفو : میخوای بزنمش
با یه نگاه برزخی : جرات داری به داداشم دست بزن میرم پیش کوکو
چیفو : ببخشید باشه باشه صبر کن ببینم گفتی کوکو
میکو : اره
مایکی : میتونیم ببینیمش کی به هوش میاد
دکتر : تقریبا ۱ ساعت دیگه به هوش میاد و اره میتونین ببینیدش
مایکی : ممنون
رفتم پیش چیفیو
مایکی : حالش خوبه میتونی ببینیش
چیفو لبخند به لبش برگشت
چیفو : پس تو چی
مایکی : من یکم دیگه میام میبینمش وقتی به هوش اومد
چیفو: باشه من میرم پیشش
بعد از گذر زمان تو حیاط بیمارستان
شروع به گریه کردم
مایکی : دیگه منو نترسون میکو
گذر زمان به هوش اومدن میکو
از دید میکو
وقتی بیدار شدم کل بدنم درد میکرد نمیتونم تکون بخورم اها اینجا بیمارستانه کنا تختو نگاه کردم چیفو خوابش برده بود با دست زدم تو سرش
چیفو : اخخخخخ میکو
اومد و سریع بغلم کرد
چیفو : خیلی نگرانت بودم
یکی دیگه زدم تو سرش
چیفو : چرا میزنی
گریم گرفت
میکو : چ...را زود تر نیومدی اگه ....فقط یکم زود تر میومدی ....اون چاقوی لعنتی بهم نمیخورد چی باعث شد بدونی به کمکت نیاز دارم و .....با این وجود دیر کنی ها ...خیلی نامردی تو میدونستی کمک نیاز دارم ولی دیر کردی چرا....چرا چی ازم مهم تر بود
چیفو نذاشت حرفمو بزنم و دوباره بغلم کرد ولی برای من محکم بود جای چاقو درد گرفت
میکو : اخخخخخ( زیر لب )
چیفو : ببخشید دیر کردم داشتم میومدم نمیدونستم دقیقا کجایی برای همین طول کشید به میکی زنگ زدم و تا فهمید جایی که حدس میزد نزدیکاش باشی رو بهم گفت و تا رسیدم اینطور شد
میکو : باشه ولی دیگه تنهام نزار
چیفو : هیچ وقت دیگه تنهات نمیزارم هیچ وقت میشه باهام همخونه شی
میکو : اره فعلا بزار از بیمارستان بیام بیرون ولی میشه به جاش تو بیای پیشمون خونمون بزرگ تره دلمم برای مایکی تنگ میشه
چیفو : باشه هر جور راحتی
میکو : ممنون مایکی کجاس نگو که ولم کرده رفته دورایاکی بخوره چون برای دورایاکی اون این بلا سرم اومد
چیفو : چییییییی چرا
من همه چی رو براش تعریف کردم
چیفو : میخوای بزنمش
با یه نگاه برزخی : جرات داری به داداشم دست بزن میرم پیش کوکو
چیفو : ببخشید باشه باشه صبر کن ببینم گفتی کوکو
میکو : اره
۵.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.