پارت ۴
پارت ۴
خب بچه ها تا جایی که الان باید بدونین اینه دازای و اکو عضو مافیان ولی هیشکی نمیدونه چویا چان و اتسوشی هم چون اینجا دخترن عضو سازمانی نیستم و موری هم چون میدونه اکو و دازای دانشآموزن میزاره فقط توی وقت ازادشون بیان سر کار و دازای اون شب رفت بالا سر معلمه یه ضربه یرچاقو بهش هدیه داد ولی نکشتش و راهی بیمارستان شد خب اینم تا جایی که باید بدونین
خب برگردیم به پارت
از دید چویا
یعنی چی چرا نکنه این معلمه هم سخت گیر باشه
از دید دازای
فلش بک به شب
اون شب قبل اینکه بهش چاقو بزنم بهش گفتم
دازای : ۱ دیگه کاری با چویا و بچه ها نداشته باش ۲ حتی اگه چویا امتحانش رو بد داد نبینم نمره ی منفی تو برگش باشه ۳ باید جوامع هر امتحانی نه فقط ریاضی همه ی امتحانش رو درست بزنی حتی اگه اشتباه زداه بود در این صورت زنده میزارمت
م/ت : چشم چشم ببخشید فقط بزار من برم
دازای : برو
داشت میرفت که بهش چاقو زدم ولی سر حرفم موندم و نکشتمش و فرستادمش بیمارستان
پایان فلش بک
تو این چند روز امتحان نداریم پس خیالم راحته
چویا آروم : دازای .... دازای به چی فکر میکنی
دازای : ها چی .... هیچی
من : دازای جان زدی طرفو فرستادی بیمارستان بعد میگی هیچی
دازای : مگه کاری باهاش کردم فقط هقشو بهش دادم
من : آره موافقم باشه
برگردیم به داستان
زنگ تفریح خورد و رفتیم بیرون
از دید اتسو
رفتم پیش اکو
آتسو : اکووووووو
و پریدم بغلش
اکو : چی شده ببر کوچولو ( بچه ها اینجا با هم زد نیستن )
آتسو : هیچی نمیتونم دوستمو بغل کنم ؟
اکو : چرا نتونی
ببخشید کوتاه بود
خب بچه ها تا جایی که الان باید بدونین اینه دازای و اکو عضو مافیان ولی هیشکی نمیدونه چویا چان و اتسوشی هم چون اینجا دخترن عضو سازمانی نیستم و موری هم چون میدونه اکو و دازای دانشآموزن میزاره فقط توی وقت ازادشون بیان سر کار و دازای اون شب رفت بالا سر معلمه یه ضربه یرچاقو بهش هدیه داد ولی نکشتش و راهی بیمارستان شد خب اینم تا جایی که باید بدونین
خب برگردیم به پارت
از دید چویا
یعنی چی چرا نکنه این معلمه هم سخت گیر باشه
از دید دازای
فلش بک به شب
اون شب قبل اینکه بهش چاقو بزنم بهش گفتم
دازای : ۱ دیگه کاری با چویا و بچه ها نداشته باش ۲ حتی اگه چویا امتحانش رو بد داد نبینم نمره ی منفی تو برگش باشه ۳ باید جوامع هر امتحانی نه فقط ریاضی همه ی امتحانش رو درست بزنی حتی اگه اشتباه زداه بود در این صورت زنده میزارمت
م/ت : چشم چشم ببخشید فقط بزار من برم
دازای : برو
داشت میرفت که بهش چاقو زدم ولی سر حرفم موندم و نکشتمش و فرستادمش بیمارستان
پایان فلش بک
تو این چند روز امتحان نداریم پس خیالم راحته
چویا آروم : دازای .... دازای به چی فکر میکنی
دازای : ها چی .... هیچی
من : دازای جان زدی طرفو فرستادی بیمارستان بعد میگی هیچی
دازای : مگه کاری باهاش کردم فقط هقشو بهش دادم
من : آره موافقم باشه
برگردیم به داستان
زنگ تفریح خورد و رفتیم بیرون
از دید اتسو
رفتم پیش اکو
آتسو : اکووووووو
و پریدم بغلش
اکو : چی شده ببر کوچولو ( بچه ها اینجا با هم زد نیستن )
آتسو : هیچی نمیتونم دوستمو بغل کنم ؟
اکو : چرا نتونی
ببخشید کوتاه بود
۸.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.