[ دیدار اول . پارت هشتم ]
[ دیدار اول . پارت هشتم ]
دازای : چرا بیدارم نکردید ؟
چویا : آخه خوابت سنگین بود منم نزاشتم خدمتکارا بیدارت کنن
دازای : 😮💨 مشکلی نیست
چویا : چرا آوردیم اینجا ؟
دازای : چون خواب بودی نمیتونستم بیدارت کنم خونت هم بلد نبودم پس اوردمت اینجا
چویا : اها ممنون ، امشب دیگه به زحمتت نمیندازم میرم خونم
دازای : باشهه ولی هر موقع دلت خواست میتونی دوباره بیای
چویا : باشه
( چند ساعت بعد )
چویا : خب من دیگه میرم
دازای : میخوای برسونمت؟
چویا : نه ، خودم میرم
دازای : دوباره میبینمت ؟
چویا : شاید
دازای : میشه قول بدی بعدا همدیگر رو ببینیم ؟
چویا : حتما 🙂
( بعد از رفتن چویا )
* تق تق *
موری : بیا تو
دازای : پدر دوستم رفت
موری : باشه نمراتت رو دیروز نشون ندادیا!
دازای : بفرمایید
موری : خوبه ، خوبه ولی شاید مدرست رو عوض کردم یت شاید چند سال دیگه مدرست رو عوض کنم معلوم نیست
دازای : چشم پدر
[ از زبان چویا ]
از عمارت بیرون اومدم رفتم خونه وقتی رسیدم خونه میدونستم با قور قور های برادرم رو به رو میشم ولی چیکار کنم داداشه دیگه
* زینگ زینگ *
ورلین : بلع ؟
چویا : اونی چااان منم
ورلین : الان میام
* باز شدن در *
ورلین : وروجک تا الان کجا بودی 😠
چویا : خب خونه یکی از دوستام 👈👉
ورلین : اون وقت کی ؟
چویا : ......
★ ادامه دارد ★
________________________
منو این همه خوشبختی محاله آی محالههه خوب میپرسید چرا چون قرار بود فردا امتحان فارسی داشته باشم که لغو شد واسه همین این پارت رو طولانی دادم
شرط : ۵ لایک و ۲ کامنت برای پارت بعد 😊
دازای : چرا بیدارم نکردید ؟
چویا : آخه خوابت سنگین بود منم نزاشتم خدمتکارا بیدارت کنن
دازای : 😮💨 مشکلی نیست
چویا : چرا آوردیم اینجا ؟
دازای : چون خواب بودی نمیتونستم بیدارت کنم خونت هم بلد نبودم پس اوردمت اینجا
چویا : اها ممنون ، امشب دیگه به زحمتت نمیندازم میرم خونم
دازای : باشهه ولی هر موقع دلت خواست میتونی دوباره بیای
چویا : باشه
( چند ساعت بعد )
چویا : خب من دیگه میرم
دازای : میخوای برسونمت؟
چویا : نه ، خودم میرم
دازای : دوباره میبینمت ؟
چویا : شاید
دازای : میشه قول بدی بعدا همدیگر رو ببینیم ؟
چویا : حتما 🙂
( بعد از رفتن چویا )
* تق تق *
موری : بیا تو
دازای : پدر دوستم رفت
موری : باشه نمراتت رو دیروز نشون ندادیا!
دازای : بفرمایید
موری : خوبه ، خوبه ولی شاید مدرست رو عوض کردم یت شاید چند سال دیگه مدرست رو عوض کنم معلوم نیست
دازای : چشم پدر
[ از زبان چویا ]
از عمارت بیرون اومدم رفتم خونه وقتی رسیدم خونه میدونستم با قور قور های برادرم رو به رو میشم ولی چیکار کنم داداشه دیگه
* زینگ زینگ *
ورلین : بلع ؟
چویا : اونی چااان منم
ورلین : الان میام
* باز شدن در *
ورلین : وروجک تا الان کجا بودی 😠
چویا : خب خونه یکی از دوستام 👈👉
ورلین : اون وقت کی ؟
چویا : ......
★ ادامه دارد ★
________________________
منو این همه خوشبختی محاله آی محالههه خوب میپرسید چرا چون قرار بود فردا امتحان فارسی داشته باشم که لغو شد واسه همین این پارت رو طولانی دادم
شرط : ۵ لایک و ۲ کامنت برای پارت بعد 😊
۳.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.