now post
part 28✨🪐
لینا:توی عوضی فکر کردی کییی که قلب منو میشکونی هاااا
کوک:چی میگی لینا حالت خوبه؟
لینا:کوک تو به من گفتی عوضی ولی عوضی اصلی خود تویی،تویی که بدون شنیدن حرفای من واسه من تصمیم گرفتی و از همه بد تر منو از خونه بیرون کردی
صدای کوک نگران شد
کوک: لینا خوبی؟،کجایی
لینا:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه کوک
کوک:ربط داره لینا بهت میگم کجایی
لینا:نداره کوک تو خودت رابطه ما و خراب کردی
کوک با صدای بلند تر گفت
کوک:لینا بهت میگم کجایی ادرس بده بیام پیشت
لینا:خونمم بیای هم در رو برات باز نمیکنم
کوک:ده دقیقه دیگه اونجام
قطع کرد و من دوباره شروع کردم به خوردن انقدر مست شده بودم که داشتم با تابلوی خونه حرف میزدم
صدای زنگ در اومد
لینا:اوههه اومدیی ولی من درو برات باز نمیکنمممم
گوشی رو برداشتم و بهش گفتم
لینا:برووو
و گوشی رو سرجاش نزاشتم و انداختم
دوباره رفتم سمت تابلو
لینا: خوب شد رمز در تاریخ تولدم نیستا
لینا:پس چیه؟؟؟هههههه
رفتم نزدیک تابلو و با خنده گفتم
لینا:به کسی نگو رمزم 188686،رمزم رو دلسا گذاشته شماره شناسنامه بابا بزرگمهههه.
∆کوک
تا لینا زنگ زد سریع رفتم سمت خونش،چون گفته بود حرفامو نشنیدی و تصمیم گرفتی،پس یه حرفی وجود داره که من نشنیدمش
زنگ در رو زدم ولی بهم گفت که برم
شاید رمزش تاریخ تولدی چیزیه
داشتم زنگ میزم لی هو تا ازش تاریخ تولدش رو بپرسم که خودش گفت و رمز رو زدم و رفتم تو
داشت با تابلو حرف میزد
کوک:لیناا!
برگشت و منو نگاه کرد و رو به تابلو گفت
لینا:ای بابا این اومد تو که چیکار کنم؟
رفتم سمتش
کوک:لینا بیا بشین نمیتونی رو پاهات وایستی
لیتا:نههه تووو بروو من با تو هیچجا نمیاممم
دستشو گذاشت رو شونم و اروم از خودش دورم کرد
دیگه داشتم کلافه میشدم
دستشو گرفتم و بردمش سمت کانتر، نشوندمش رو صندلی و رفتم سمت یخچال تا یچیزی بدم بخوره تا حالش جا بیاد
لینا:اوووو جنتلمن شدی اقای جئون،ههههه
پوزخند زدم وبهش گفتم
کوک:بودم ولی تو ندیدی
لینا:اره جون خودت
داشتم براش شربت درست میکردم که برگشتم دیدم خوابش رفته
کوک: حداقل میگفتی داستان اون عکسا چیه بعد میخوابیدی
نمیخواستم قبول کنم ولی بد عاشقش شده بودم
کنارش نشستم و سرمم روبه روش گذاشتم رو میز و نگاهش میکردم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
پارت بعدی شرط داره.
لایکا ۱۰
کامتنا ۱۵
🫀
لینا:توی عوضی فکر کردی کییی که قلب منو میشکونی هاااا
کوک:چی میگی لینا حالت خوبه؟
لینا:کوک تو به من گفتی عوضی ولی عوضی اصلی خود تویی،تویی که بدون شنیدن حرفای من واسه من تصمیم گرفتی و از همه بد تر منو از خونه بیرون کردی
صدای کوک نگران شد
کوک: لینا خوبی؟،کجایی
لینا:فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه کوک
کوک:ربط داره لینا بهت میگم کجایی
لینا:نداره کوک تو خودت رابطه ما و خراب کردی
کوک با صدای بلند تر گفت
کوک:لینا بهت میگم کجایی ادرس بده بیام پیشت
لینا:خونمم بیای هم در رو برات باز نمیکنم
کوک:ده دقیقه دیگه اونجام
قطع کرد و من دوباره شروع کردم به خوردن انقدر مست شده بودم که داشتم با تابلوی خونه حرف میزدم
صدای زنگ در اومد
لینا:اوههه اومدیی ولی من درو برات باز نمیکنمممم
گوشی رو برداشتم و بهش گفتم
لینا:برووو
و گوشی رو سرجاش نزاشتم و انداختم
دوباره رفتم سمت تابلو
لینا: خوب شد رمز در تاریخ تولدم نیستا
لینا:پس چیه؟؟؟هههههه
رفتم نزدیک تابلو و با خنده گفتم
لینا:به کسی نگو رمزم 188686،رمزم رو دلسا گذاشته شماره شناسنامه بابا بزرگمهههه.
∆کوک
تا لینا زنگ زد سریع رفتم سمت خونش،چون گفته بود حرفامو نشنیدی و تصمیم گرفتی،پس یه حرفی وجود داره که من نشنیدمش
زنگ در رو زدم ولی بهم گفت که برم
شاید رمزش تاریخ تولدی چیزیه
داشتم زنگ میزم لی هو تا ازش تاریخ تولدش رو بپرسم که خودش گفت و رمز رو زدم و رفتم تو
داشت با تابلو حرف میزد
کوک:لیناا!
برگشت و منو نگاه کرد و رو به تابلو گفت
لینا:ای بابا این اومد تو که چیکار کنم؟
رفتم سمتش
کوک:لینا بیا بشین نمیتونی رو پاهات وایستی
لیتا:نههه تووو بروو من با تو هیچجا نمیاممم
دستشو گذاشت رو شونم و اروم از خودش دورم کرد
دیگه داشتم کلافه میشدم
دستشو گرفتم و بردمش سمت کانتر، نشوندمش رو صندلی و رفتم سمت یخچال تا یچیزی بدم بخوره تا حالش جا بیاد
لینا:اوووو جنتلمن شدی اقای جئون،ههههه
پوزخند زدم وبهش گفتم
کوک:بودم ولی تو ندیدی
لینا:اره جون خودت
داشتم براش شربت درست میکردم که برگشتم دیدم خوابش رفته
کوک: حداقل میگفتی داستان اون عکسا چیه بعد میخوابیدی
نمیخواستم قبول کنم ولی بد عاشقش شده بودم
کنارش نشستم و سرمم روبه روش گذاشتم رو میز و نگاهش میکردم
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
پارت بعدی شرط داره.
لایکا ۱۰
کامتنا ۱۵
🫀
۹.۴k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.