پارت ۳۱ Blood moon
پارت ۳۱ Blood moon
رسیدیم به یه ابشار یکم از اب خوردم
&دو روز بعد
دو روز میشد که نه چیزی خوردیم و نه خوابیدیم
بیحال راه میرفتیم که از دور یه چیزی دیدم مثل یه عمارت
ا/ت:لونا اون چیه(بیحال)
لونا:عمارته(بیحال)
ا/ت:میدونم عمارته عمارت کیه(بیحال)
با فکر اینکه عمارت جونگکوک باشه انرژی زیادی به بدنم وارد شد
ا/ت:نه امکان نداره
لونا:چی امکان نداره(بیحال)
ا/ت:ممکنه اون عمارت جونگکوک باشه
لونا:اگه عمارت اون یارو گرگه باشه چی
ا/ت:به امتحانش می ارزه
&چند دقیقه بعد
وقتی به عمارت رسیدیم شروع کردیم در زدن
وقتی در باز شد با دیدن اجوما بغلش کردم
ا/ت:اجوما
لونا:اجومااااااااا
اجوما:دخترا شمایید نمیدونید ارباب بخاطرتون خونه رو روی سرش گذاشت باید بهشون بگم برگشتید
تلو تلو رفتم روی مبل ولو شدم
ا/ت:ریخت این عمارتو داشتم فراموش میکردم
اجوما:پاشید پاشید غذا امادس
................................................................
بعد یک روز کامل خوابیدن و استراحت کردن برگشتم به زندگی نرمالم البته نرمال که نه داخل عمارت اقای جئون
توی این چند روزی که گرگینه ها منو لونا رو دزدیدن رابطمون بهتر شده
..................................................................
ا/ت:لونا میخوای بری
لونا:اره باید برم دوباره میبینمت خداحافظ
ا/ت:خداحافظ
&پرش زمانی به فردا
&ا/ت ویو
صبح بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم و رفتم
پایین
ولی کسی داخل عمارت نبود
جونگکوک بازم امروز به خدمتکارا مرخصی داده ولی خودش کجا رفته؟...
&بیاید یه سری به جونگکوک بزنیم و برگردین به زمان حال
لباسامو پوشیدم...ماشینو روشن کردم و رفتم سمت بار همیشگی
وقتی رسیدم رفتم داخل بار..بوی سیگار و الکل همه جارو پر کرده بود..جنده هایی که خودشونو به بقیه میمالیدن و هرزگی میکردن
راستش منم به یکی از این هرزه ها نیاز داشتم
رفتم داخل یکی از اتاقای بار و منتظرش موندم
وقتی اومد داخل با چشم بند چشمامو بستم و هلش دادم روی تخت...
(•-•)
حمایت❤
رسیدیم به یه ابشار یکم از اب خوردم
&دو روز بعد
دو روز میشد که نه چیزی خوردیم و نه خوابیدیم
بیحال راه میرفتیم که از دور یه چیزی دیدم مثل یه عمارت
ا/ت:لونا اون چیه(بیحال)
لونا:عمارته(بیحال)
ا/ت:میدونم عمارته عمارت کیه(بیحال)
با فکر اینکه عمارت جونگکوک باشه انرژی زیادی به بدنم وارد شد
ا/ت:نه امکان نداره
لونا:چی امکان نداره(بیحال)
ا/ت:ممکنه اون عمارت جونگکوک باشه
لونا:اگه عمارت اون یارو گرگه باشه چی
ا/ت:به امتحانش می ارزه
&چند دقیقه بعد
وقتی به عمارت رسیدیم شروع کردیم در زدن
وقتی در باز شد با دیدن اجوما بغلش کردم
ا/ت:اجوما
لونا:اجومااااااااا
اجوما:دخترا شمایید نمیدونید ارباب بخاطرتون خونه رو روی سرش گذاشت باید بهشون بگم برگشتید
تلو تلو رفتم روی مبل ولو شدم
ا/ت:ریخت این عمارتو داشتم فراموش میکردم
اجوما:پاشید پاشید غذا امادس
................................................................
بعد یک روز کامل خوابیدن و استراحت کردن برگشتم به زندگی نرمالم البته نرمال که نه داخل عمارت اقای جئون
توی این چند روزی که گرگینه ها منو لونا رو دزدیدن رابطمون بهتر شده
..................................................................
ا/ت:لونا میخوای بری
لونا:اره باید برم دوباره میبینمت خداحافظ
ا/ت:خداحافظ
&پرش زمانی به فردا
&ا/ت ویو
صبح بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم و رفتم
پایین
ولی کسی داخل عمارت نبود
جونگکوک بازم امروز به خدمتکارا مرخصی داده ولی خودش کجا رفته؟...
&بیاید یه سری به جونگکوک بزنیم و برگردین به زمان حال
لباسامو پوشیدم...ماشینو روشن کردم و رفتم سمت بار همیشگی
وقتی رسیدم رفتم داخل بار..بوی سیگار و الکل همه جارو پر کرده بود..جنده هایی که خودشونو به بقیه میمالیدن و هرزگی میکردن
راستش منم به یکی از این هرزه ها نیاز داشتم
رفتم داخل یکی از اتاقای بار و منتظرش موندم
وقتی اومد داخل با چشم بند چشمامو بستم و هلش دادم روی تخت...
(•-•)
حمایت❤
۱۱.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.