زندگی با بی تی اس...♡

#زندگی_باب_بی_تی_اس
#part16
"ویو ات"
"خونه ی نارا(دوست کوک و تهیونگ)"
تهیونگ و کوک و سون هی مشغول صحبت کردن بودن منم بدجوری حوله ام سر رفته بود برای همین با ارنجم زدم توی پهلو کوک
ات:کوک؟؟؟(با صدای خیلیییی اروم)
کوک:هوم؟
ات:حوصلم زاییددد
کوک:عه واقعا؟؟؟اسمشون چیه؟
ات:کوکککک!!!مسخره بازی در نیار!
کوک:خیله خب بابا!میخوای چیکار کنم دقیقا؟
ات:نمدونم ...یکاری بکن دیگه اههه!
کوک:(روبه نارا)راستی نارا...دخترت کجاست؟
نارا:دخترم؟...عاااا.‌‌...هایون(داد)
هایون:بله بابا؟
نارا:یه لحظه بیا
هایون:چشم
یهو یه دختر کوچولو کیوت نازنازی اومد کنار نارا وایستاد..‌.اخییییی این چه خوشگلههه
از جام بلند شدم که برم سمتش که سون هی لباسم و گرفتو اشتباهی نشستم رو پای جونگ کوک!!!



توی صورتش زل زده بودم...اونم بهم نگاه میکرد...تا اینکه به خودم اومد و رفتم سر جای خودم نشستم
ات:مدسخیداسننسوجستسحسنسن...(جملات نامعلوم)
سون هی:چی میگی تو؟؟؟
ات:بیشعور عوضی کصکش پدسگ ...خاک تو سرش کنن پسره ی عوضی...پسره هول فلک زده

چیزی که خیلی خوب بود این بود که نارا اونموقع گوشیش زنگ خورده بوده و رفته بود که جواب بده
هایون:من هایون ام و ۷ سالمه...از آشنایی با شما خوشختم
اووووو این چقدر رسمی حرف میزنه...جررررررر(😂)