Miracle part 5
مین هی : چی ؟!
تهیونگ : داشتی به چی فکر می کردی که متوجه صدا زدن های من نشدی ؟!
مین هی : هیچی
تهیونگ یک قدم بهم نزدیک شد و گفت
تهیونگ : ببینم نکنه…
مین هی : نه اصلا…من برای چی باید تو رو دید بزنم ؟
تهیونگ : ولی من که نگفتم داشتی من رو دید میزدی !
تهیونگ با لبخند رو اعصابی بهم نگاه کرد و گفت
تهیونگ : پس داشتی من رو دید میزدی
مین هی : نه من فقط…
قدم به قدم بهم نزدیک میشد و من برای اینکه فاصلمون حفظ بشه قدم به قدم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار برخورد کردم و اون اومد و توی چند سانتیم ایستاد
تهیونگ : فقط چی ؟
به خاطر نزدیکی زیادمون ضربان قلبم شدت گرفت و سعی کردم نگاهم رو از نگاهش بدزدم
تهیونگ : نگاهت رو ازم ندزد
با دستش چونم رو گرفت و صورتم رو به سمت خودش برگردوند
مین هی : میشه یکم بری عقب ؟
تهیونگ : نه نمیشه
مین هی : لجباز
تهیونگ : منحرف
مین هی : یاحححح من منحرف نیستم
تهیونگ صورتش رو به صورتم نزدیک کرد…نکنه می خواد ببوسم ؟!... ناخودآگاه چشمام رو بستم…ولی اتفاقی نیفتاد !...چشمام رو باز کردم که تهیونگ رو با یک خنده رو اعصاب دیدم
تهیونگ : بهت گفتم که منحرفی
عصبی بسته ای که قرار بود بهش بدم رو دادم دستش و گفتم
مین هی : بگیرش برای تو هست
و سریع از اونجا دور شدم
پسره ی عوضی فکر کرده کیه….من اصلا هم نمی خواستم ببوسمش…ولی چرا قلبم انقدر بیقراری می کرد ؟!
تهیونگ
چطور میتونه آنقدر کیوت باشه ؟!...دلم میخواد سر به سرش بزارم…وقتی حرص میخوره کیوت تر میشه…این چه حسیه که من دارم تجربه میکنم ؟…چرا من اینقدر وابسته ش شدم ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
تهیونگ : داشتی به چی فکر می کردی که متوجه صدا زدن های من نشدی ؟!
مین هی : هیچی
تهیونگ یک قدم بهم نزدیک شد و گفت
تهیونگ : ببینم نکنه…
مین هی : نه اصلا…من برای چی باید تو رو دید بزنم ؟
تهیونگ : ولی من که نگفتم داشتی من رو دید میزدی !
تهیونگ با لبخند رو اعصابی بهم نگاه کرد و گفت
تهیونگ : پس داشتی من رو دید میزدی
مین هی : نه من فقط…
قدم به قدم بهم نزدیک میشد و من برای اینکه فاصلمون حفظ بشه قدم به قدم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار برخورد کردم و اون اومد و توی چند سانتیم ایستاد
تهیونگ : فقط چی ؟
به خاطر نزدیکی زیادمون ضربان قلبم شدت گرفت و سعی کردم نگاهم رو از نگاهش بدزدم
تهیونگ : نگاهت رو ازم ندزد
با دستش چونم رو گرفت و صورتم رو به سمت خودش برگردوند
مین هی : میشه یکم بری عقب ؟
تهیونگ : نه نمیشه
مین هی : لجباز
تهیونگ : منحرف
مین هی : یاحححح من منحرف نیستم
تهیونگ صورتش رو به صورتم نزدیک کرد…نکنه می خواد ببوسم ؟!... ناخودآگاه چشمام رو بستم…ولی اتفاقی نیفتاد !...چشمام رو باز کردم که تهیونگ رو با یک خنده رو اعصاب دیدم
تهیونگ : بهت گفتم که منحرفی
عصبی بسته ای که قرار بود بهش بدم رو دادم دستش و گفتم
مین هی : بگیرش برای تو هست
و سریع از اونجا دور شدم
پسره ی عوضی فکر کرده کیه….من اصلا هم نمی خواستم ببوسمش…ولی چرا قلبم انقدر بیقراری می کرد ؟!
تهیونگ
چطور میتونه آنقدر کیوت باشه ؟!...دلم میخواد سر به سرش بزارم…وقتی حرص میخوره کیوت تر میشه…این چه حسیه که من دارم تجربه میکنم ؟…چرا من اینقدر وابسته ش شدم ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۳۴.۷k
۲۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.