خوناشام جذاب من پارت ۲
در باز شد با همه سلام کردم و آخرین نفر که کوک بود رو دیدم سلام کردم وای خدا خیلی کراش بود
( کوک ویو )
وقتی بابام گفت شب قراره بریم خونه ی آقای کیم خوشحال شدم چون بابام گفت که یه دختر خیلی خوشگل داره و منم دوست داشتم ببینمش وقتی رفتیم تو خونه شون من اونو دیدم خیلی ظریف و خوشگل بود بهم سلام کرد و منم سلام کردم رفتم روی مبل نشستم که یهو بابام گفت : من و آقای کیم یه سفر طولانی داریم و کوک باید با ا.ت باشه من از این موضوع خوشحال بودم و یکم ناراحت چون من یک خوناشام هستم و اینکه برای چی بابام در این مورد چیزی بهم نگفته بود
( ا.ت ویو )
چییییییی بابام من تنها نیمونم ولی نمیتونم کنار آقای کوک باشم بابام گفت : ببخشید ولی باید تحمل کنی فقط چند ماهی هست گفتم : باشه (ناراحت )
بابام گفت : دخترم قول میدم خوشحال باشی باشه
گفتم باشه
* از زبان نویسنده *
ا.ت :باشه
( کوک ویو )
وقتی بابام گفت شب قراره بریم خونه ی آقای کیم خوشحال شدم چون بابام گفت که یه دختر خیلی خوشگل داره و منم دوست داشتم ببینمش وقتی رفتیم تو خونه شون من اونو دیدم خیلی ظریف و خوشگل بود بهم سلام کرد و منم سلام کردم رفتم روی مبل نشستم که یهو بابام گفت : من و آقای کیم یه سفر طولانی داریم و کوک باید با ا.ت باشه من از این موضوع خوشحال بودم و یکم ناراحت چون من یک خوناشام هستم و اینکه برای چی بابام در این مورد چیزی بهم نگفته بود
( ا.ت ویو )
چییییییی بابام من تنها نیمونم ولی نمیتونم کنار آقای کوک باشم بابام گفت : ببخشید ولی باید تحمل کنی فقط چند ماهی هست گفتم : باشه (ناراحت )
بابام گفت : دخترم قول میدم خوشحال باشی باشه
گفتم باشه
* از زبان نویسنده *
ا.ت :باشه
۸.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱