فیک "سکوت"
فیک "سکوت"
پارت ۹ : منو روی شونه راستش کول کرد و منو برد از پله ها بالا . داد میزدم و میخواستم ولم کنه که با بلند ترین صداش گفت : خفهههه شوووووو .
دیگه هیچی نمیتونستم بگم ولی بازم تلاش کردم از دستش فرار کنم .
منو پرت کرد تو اتاقم و درو بست و قفل کرد .
سمت در رفتم محکم دستامو به درمیکوبیدم که باز کنه . جیغ کشیدم و گفتم : درووووو باززززز کنننننننننننننن لعنتییی باززز کننن درو ازتت متنفرمم جیمین متنفررررررر.
اینقدر دستامو به در کوبیدم که کبود شده بود و از خستگی رو تخت بیهوش شدم . بعد چند ساعت یکدفعه در کوبیده شد و یکی بازو چپمو محکم گرفت و بلندم کرد . نگاش کردم که جیمین بود . گفت : مامانت اومده اینجا برو کارت داره من : جیمی...جیمین : بیا برو .
بازومو کشید که وایستادم و گفتم : من با این صورت کبود و خونی نمیتونم برم خودت بگو خوابه جیمین : نه بیا خودت برو من : جیمین خواهش میکنم نمیخوام منو اینطوری ببینه .
بدون هیچ توجه ای خواست منو ببره که وایستادم و گفتم : بدبخت اگه منو اینجوری ببینه اینده لعنتیتو به گور میبره .
دو ثانیه عصبی چشمامو نگا کرد و اوفی گفت و ولم کرد و رفت پایین .
سرم درد داشت و روی زمین افتادم .
سرمو به دیوار تکیه دادم و خوابم برد .
نوری مستقیم تو چشمم بود بیدار شدم .رو زمین خوابم برده بود .ساعت هشت بود . بلند شدم و رفتم پایین .نبود جیمین خونه .در خونه خورد . درو باز کردم که...نایا بود
گفت : سلام جی....صورتتتت؟؟؟ من : هیششش بیا تو .
اومد داخل و گفت : صورتت لیان صورتت چیشدههه من : اِاِاِ اروم تر ...وحشی تر از جیمین وجود نداره نایا : خودم میدنم اون اینکارو کرده میگم چراا کردهه من : تنفر امیزه ...حتی نیست هم باید درموردش حرف بزنم نایا : م میخواستم بگم جیمین نیستش باهم بریم بیرون من : صورتم جوابگو همه چیه نایا : خب کرم بزن پاک میشه من : میدونی که دو کیلو کرم بزنم بازم ردش میمونه پس اصلا نمیزنم نایا : باشه باشه...نخور منو .
رفتم تو اتاق . یک شلوارک تنگ سیاه پوشیدم و یک لباس سیاه گشاد استین بلند دکمه دار پوشیدم و رفتم پایین . یک پالو قرمز برداشتم و رفتیم بیرون . هوا ابری و سرد بود . ماسک سیاهمو زدم تا کبودی لب و دهنم زیاد دیده نباشه . رفتیم کلی لباس دیدیم . رفتیم تو یک رستوران و باهم نودل خوردیم .تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه . تو ماشین نایا گفت : ولی چرا جیمین همچین کاری کرده؟؟من : من چه بدونم نایا : خودتم بی تقصیر نیستیا من : اره...ولی حقش بود بخوره ...میگم نایا : ها؟من : میتونی تحقیق کنی زندگیش چطوری بوده نایا : تا دو ساعت پیش میگفتی حرف نزنیم درموردش بعد الان میگی برو زندگیشو ببین من : اینقدر غرر نزن ...این اصلا طبیعی نیست اینقدر وحشیه ...فقط میخوام ببینم چه مشکلی داره نایا : باشه انجامش میدم...اقااا...
پارت ۹ : منو روی شونه راستش کول کرد و منو برد از پله ها بالا . داد میزدم و میخواستم ولم کنه که با بلند ترین صداش گفت : خفهههه شوووووو .
دیگه هیچی نمیتونستم بگم ولی بازم تلاش کردم از دستش فرار کنم .
منو پرت کرد تو اتاقم و درو بست و قفل کرد .
سمت در رفتم محکم دستامو به درمیکوبیدم که باز کنه . جیغ کشیدم و گفتم : درووووو باززززز کنننننننننننننن لعنتییی باززز کننن درو ازتت متنفرمم جیمین متنفررررررر.
اینقدر دستامو به در کوبیدم که کبود شده بود و از خستگی رو تخت بیهوش شدم . بعد چند ساعت یکدفعه در کوبیده شد و یکی بازو چپمو محکم گرفت و بلندم کرد . نگاش کردم که جیمین بود . گفت : مامانت اومده اینجا برو کارت داره من : جیمی...جیمین : بیا برو .
بازومو کشید که وایستادم و گفتم : من با این صورت کبود و خونی نمیتونم برم خودت بگو خوابه جیمین : نه بیا خودت برو من : جیمین خواهش میکنم نمیخوام منو اینطوری ببینه .
بدون هیچ توجه ای خواست منو ببره که وایستادم و گفتم : بدبخت اگه منو اینجوری ببینه اینده لعنتیتو به گور میبره .
دو ثانیه عصبی چشمامو نگا کرد و اوفی گفت و ولم کرد و رفت پایین .
سرم درد داشت و روی زمین افتادم .
سرمو به دیوار تکیه دادم و خوابم برد .
نوری مستقیم تو چشمم بود بیدار شدم .رو زمین خوابم برده بود .ساعت هشت بود . بلند شدم و رفتم پایین .نبود جیمین خونه .در خونه خورد . درو باز کردم که...نایا بود
گفت : سلام جی....صورتتتت؟؟؟ من : هیششش بیا تو .
اومد داخل و گفت : صورتت لیان صورتت چیشدههه من : اِاِاِ اروم تر ...وحشی تر از جیمین وجود نداره نایا : خودم میدنم اون اینکارو کرده میگم چراا کردهه من : تنفر امیزه ...حتی نیست هم باید درموردش حرف بزنم نایا : م میخواستم بگم جیمین نیستش باهم بریم بیرون من : صورتم جوابگو همه چیه نایا : خب کرم بزن پاک میشه من : میدونی که دو کیلو کرم بزنم بازم ردش میمونه پس اصلا نمیزنم نایا : باشه باشه...نخور منو .
رفتم تو اتاق . یک شلوارک تنگ سیاه پوشیدم و یک لباس سیاه گشاد استین بلند دکمه دار پوشیدم و رفتم پایین . یک پالو قرمز برداشتم و رفتیم بیرون . هوا ابری و سرد بود . ماسک سیاهمو زدم تا کبودی لب و دهنم زیاد دیده نباشه . رفتیم کلی لباس دیدیم . رفتیم تو یک رستوران و باهم نودل خوردیم .تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه . تو ماشین نایا گفت : ولی چرا جیمین همچین کاری کرده؟؟من : من چه بدونم نایا : خودتم بی تقصیر نیستیا من : اره...ولی حقش بود بخوره ...میگم نایا : ها؟من : میتونی تحقیق کنی زندگیش چطوری بوده نایا : تا دو ساعت پیش میگفتی حرف نزنیم درموردش بعد الان میگی برو زندگیشو ببین من : اینقدر غرر نزن ...این اصلا طبیعی نیست اینقدر وحشیه ...فقط میخوام ببینم چه مشکلی داره نایا : باشه انجامش میدم...اقااا...
۴۵.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.