دختر فراموش شده part 2
دختر فراموش شده
پارت 2
دختری که روی صندلی کناری بود بلند شد و رفت منم پشت سرش رفتم تو صف وایسادم به میز اول که رسیدم پسری لبخند لثه داشت نشسته بود گفت
/ سلام
- سلام
/ نمیخای البمو بدی امضا کنم ؟
و به کارت توی دستم اشاره کرد ... منی ک نمیدونستم برای چی میخاد امضاش کنه البومو بهش دادم و بعد گفتم
- برا چی اینا رو امضا میکنین ؟
خندید و گفت
/ واقعا نمیدونی ؟!
- نه
دیگه تقریبا از خنده نفسش بند اومده بود
/ پس اینجا چیکار میکنی
- اومدم جیمینو ببینم !
/ پس این البوما چیه ؟
- یه دختره دم در اینا رو بهم داد گف من جاش برم
/ یا دختر تو واقعا کیوتی
مات و مبهوت نگاش کردم
- الان این خوبه ؟
/ بهترین حالت یه دختره :)
رفتم سر میز بعد بنطر میومد اسمش تهیونگه چون همه دخترا هی صداش میزدن پر انرژی گفت
* سلااام
- س...لام
دستاشو روی میز گذاشت
* میخای دستاتو بگیرم ؟
- دستامو ؟... نه واسه چی ؟
اونم داشت میخندید
- چیز خنده داری گفتم ؟
* بگو ببینم اصلا تو برا چی اومدی اینجا ؟ مگه نیومدی با ما ملاقات کنی ؟
- اینجا برای ملاقاته ؟
* اوهوم
زیر لب اروم گفتم
- لاس زدنه بیشتر
* چی ؟
- هیچی
البومو امضا کرد
با شوق رفتم سر میز بعدی داد زدم
- جیمیناااا
+ سلاااام
- دلم واست تنگ شده بود ؟
با تعجب گفت
+ منو قبلا جایی دیدی ؟
لبخند روی لبم محو شد
-منو یادت نمیاد ؟ هانا !
+ اوه ببخشید فنا خیلی زیادن نمیتونم همشونو حفظ کنم ...
- و..ولی من فن نیستم
لبخند روی لبش محو شد
+ ببخشید منظورتون چیه ؟
اشک تو چشمام جمع شد
نگاهی به گردنبد ست توی گردنش انداختم ... دستمو توی گردنش بردمو گردنبندو توی دستام گرفتم !
که ترسید و خودش و عقب کشید ...
+ چیکار میکنی ؟
- ای..این گردنبندو ...
+ مادرم وقتی بچه بودم کادو تولدم بهم داده !
برای لحظه فکر کردم جیمین رو اشتباه گرفتم ...
اشکم از گوشه چشمم لیز خورد و پایین اومد
- باورم نمیشه پارک جیمین منو یادش نمیاد !
با دیدن اشکام دستامو گرفت و گفت
+ خوبی ؟
- دستای همه رو اینجوری میگیری ؟!
+ ها ؟
عکس بچگیشو از تو کیفم در اوردم و نشونش دادم
- هنوز یادت نمیاد ؟
+ عه چه کیوت بودم عکس بچگیمو از کجا اوردی این منتشر نشده ها !
اروم گفتم
- این عکسو خودم از اون پسر گرفتم
بدون اینکه سر بقیه میزا برم بلند شدم و از صف اومدم بیرون و ساختمون رو ترک کردم... نگاهی به پشت سرم انداختم جیمین دست یه دختر دیگه رو گرفته بود و داشت باهاش خوش و بش میکرد !
با حال خرابم به یون هی زنگ زدم با صدای گریون گفتم
- یون هییی
نگران جواب داد
/ هانا حالت خوبه ؟
- نهههه اصلااا خوب نیستم میخام ببینمت
/ الان میام ادرسو بدههه
ادرسو برای یون هی فرستادم
بعد رب ساعت رسید به محض دیدنم بغلم کرد که زدم زیر گریه
/ هانا واقعا متاسفم اون ... چیزی یادش نمیاد
- حتی تو رو ؟
/ حتی منو !
همینجوری تو بغل یون هی گریه میکردم که گفت
/ اون ما رو فراموش کرده... تو هم بهتره فراموشش کنی !
-چجورییی هااا ؟ کل امید زندگیم تو پونزده سال اخیر جیمین بوددد ... جیمیننن اره اونی ک الان حتی اسمم هم یادش نمیاد !
/اروم باش عزیزم ... تو هم امید جدید پیدا میکنی من مطمئنم !
همونجوری در دم در ساختمون فن ساین با هم حرف مزدیم یهو پسرا اومدن بیرون و دخترا جیغ زنان ریختن روشون
برای لحظه ای نگاهم به جیمین گره خورد با صورت خیسو ناراحتم تمام نفرتمو از چشمام بهش منتقل کردم !
اما بعد از لحظه ای با یاداوری اون جیمین کوچولوی مهربون لبخند مهربونی زدم و گفتم ...
- اون جیمین فقط یه رویا بود...
پارت 2
دختری که روی صندلی کناری بود بلند شد و رفت منم پشت سرش رفتم تو صف وایسادم به میز اول که رسیدم پسری لبخند لثه داشت نشسته بود گفت
/ سلام
- سلام
/ نمیخای البمو بدی امضا کنم ؟
و به کارت توی دستم اشاره کرد ... منی ک نمیدونستم برای چی میخاد امضاش کنه البومو بهش دادم و بعد گفتم
- برا چی اینا رو امضا میکنین ؟
خندید و گفت
/ واقعا نمیدونی ؟!
- نه
دیگه تقریبا از خنده نفسش بند اومده بود
/ پس اینجا چیکار میکنی
- اومدم جیمینو ببینم !
/ پس این البوما چیه ؟
- یه دختره دم در اینا رو بهم داد گف من جاش برم
/ یا دختر تو واقعا کیوتی
مات و مبهوت نگاش کردم
- الان این خوبه ؟
/ بهترین حالت یه دختره :)
رفتم سر میز بعد بنطر میومد اسمش تهیونگه چون همه دخترا هی صداش میزدن پر انرژی گفت
* سلااام
- س...لام
دستاشو روی میز گذاشت
* میخای دستاتو بگیرم ؟
- دستامو ؟... نه واسه چی ؟
اونم داشت میخندید
- چیز خنده داری گفتم ؟
* بگو ببینم اصلا تو برا چی اومدی اینجا ؟ مگه نیومدی با ما ملاقات کنی ؟
- اینجا برای ملاقاته ؟
* اوهوم
زیر لب اروم گفتم
- لاس زدنه بیشتر
* چی ؟
- هیچی
البومو امضا کرد
با شوق رفتم سر میز بعدی داد زدم
- جیمیناااا
+ سلاااام
- دلم واست تنگ شده بود ؟
با تعجب گفت
+ منو قبلا جایی دیدی ؟
لبخند روی لبم محو شد
-منو یادت نمیاد ؟ هانا !
+ اوه ببخشید فنا خیلی زیادن نمیتونم همشونو حفظ کنم ...
- و..ولی من فن نیستم
لبخند روی لبش محو شد
+ ببخشید منظورتون چیه ؟
اشک تو چشمام جمع شد
نگاهی به گردنبد ست توی گردنش انداختم ... دستمو توی گردنش بردمو گردنبندو توی دستام گرفتم !
که ترسید و خودش و عقب کشید ...
+ چیکار میکنی ؟
- ای..این گردنبندو ...
+ مادرم وقتی بچه بودم کادو تولدم بهم داده !
برای لحظه فکر کردم جیمین رو اشتباه گرفتم ...
اشکم از گوشه چشمم لیز خورد و پایین اومد
- باورم نمیشه پارک جیمین منو یادش نمیاد !
با دیدن اشکام دستامو گرفت و گفت
+ خوبی ؟
- دستای همه رو اینجوری میگیری ؟!
+ ها ؟
عکس بچگیشو از تو کیفم در اوردم و نشونش دادم
- هنوز یادت نمیاد ؟
+ عه چه کیوت بودم عکس بچگیمو از کجا اوردی این منتشر نشده ها !
اروم گفتم
- این عکسو خودم از اون پسر گرفتم
بدون اینکه سر بقیه میزا برم بلند شدم و از صف اومدم بیرون و ساختمون رو ترک کردم... نگاهی به پشت سرم انداختم جیمین دست یه دختر دیگه رو گرفته بود و داشت باهاش خوش و بش میکرد !
با حال خرابم به یون هی زنگ زدم با صدای گریون گفتم
- یون هییی
نگران جواب داد
/ هانا حالت خوبه ؟
- نهههه اصلااا خوب نیستم میخام ببینمت
/ الان میام ادرسو بدههه
ادرسو برای یون هی فرستادم
بعد رب ساعت رسید به محض دیدنم بغلم کرد که زدم زیر گریه
/ هانا واقعا متاسفم اون ... چیزی یادش نمیاد
- حتی تو رو ؟
/ حتی منو !
همینجوری تو بغل یون هی گریه میکردم که گفت
/ اون ما رو فراموش کرده... تو هم بهتره فراموشش کنی !
-چجورییی هااا ؟ کل امید زندگیم تو پونزده سال اخیر جیمین بوددد ... جیمیننن اره اونی ک الان حتی اسمم هم یادش نمیاد !
/اروم باش عزیزم ... تو هم امید جدید پیدا میکنی من مطمئنم !
همونجوری در دم در ساختمون فن ساین با هم حرف مزدیم یهو پسرا اومدن بیرون و دخترا جیغ زنان ریختن روشون
برای لحظه ای نگاهم به جیمین گره خورد با صورت خیسو ناراحتم تمام نفرتمو از چشمام بهش منتقل کردم !
اما بعد از لحظه ای با یاداوری اون جیمین کوچولوی مهربون لبخند مهربونی زدم و گفتم ...
- اون جیمین فقط یه رویا بود...
۳۵.۷k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.