بازی عشق 🧠🫀 بچه ها ببخشید پارت قبل خیلی کم بود:)
Part 20
جیمین ویو
هه معلومه کوک مث چی داره میسوزه که من دست عشقش رو گرفتم بدجوری حالت رو میگیرم جئون جونگ کوک هه
خدمتکار : اقای پارک
جیمین: بله
خدمتکار : پدرتون کارتون دارن
جیمین : آها بله اومدم ( جیمین میره)
ات: کوک میشه بریم تو حیاط اینجا احساس خفگی میکنم
کوک: اره چرا که نه
ات : تو ذهنش ) دیگه خسته شدم این با همه ی پسرایی که دیدم فرق داره اصن هیز نیست سخت برام که بخوام اینو بدبخت کنم اخه چرا زندگی من باید اینجوری باشه
میرن داخل حیاط میشن رو تاب
ات ویو
دیگه نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم شروع کردم ب گریه کردن
کوک: وااا چی شد ات خوبی چیزی شده؟؟
ات : با گریه ) حالم از خودم بهم می خوره دیگه نمی تونم تحمل کنم
کوک: ات تو واقعاً دختر مهربونی هستی اینطور فک نکن پدرت چیزی گفته ؟؟
ات : چرا من باید زندگیم اینجوری باشه برای رسیدن ب مادرم باید هزاران کار بکنم که همش اشتباه عه اخ چرا
کوک: ات پدرت چیزی گفته چه کاری؟؟
ات : تو ذهنش ) وایی چی گفتم ریدم
ات : ها .......... ی ذره مکث میکنه ) بابام میگه باید با پسر عموم ازدواج کنم ولی خودت که میدنی من اونو دوست ندارم ولی مجبورم و خب خیلی کارهای دیگه هم که میگه باید انجام بدم ولی واقعاً دلم نمی خواد انجام بدم ولی مجبورم بخاطر رسیدن به مامانم دل خیلی هارو بشکنم
کوک: ببین نمیخواد خودت رو ناراحت بکنی من کمکت میکنم برسی ب مامانت بدون اینکه بخوای کاری انجام بدی
ات : واقعا
کوک: ارع حالا دیگه اشک هاتو پاک کن بیا بریم
ات : باشه
میرن داخل میشینن
ات : تو ذهنش حیف که نمی دونه خودشم قرار از من فریب بخوره خدایشش این با بقیه فرق داره اصن دلم نمیاد اذیتش کنم
فلش بک ب تموم شدن مهمونی
کوک: ات با من میای یا بابات برمیگردی.
ات: ببخشید نمیخواستم مزاحم بشم ولی با تو احساس راحتی بیشتری میکنم
کوک: نه بابا چه مزاحمتی بیا بریم ( دست ات رو میگیره )
ات: ی لبخند میزنه ) تو ذهنش) واییی عررر اون الان دست منو گرفت خداا عرر ضربان قلبم داره میره بالا الانه که قلبم بترکه ....
میرن سمت ماشین
کوک: سوارشو ( در صندلی جلو رو برای ات باز میکنه )
ات : ممنون راستی مامان بابات کجان
کوک: مامانم حالش خوب نبود رفتن خونه
ات : آها ممنون سوار میشه
کوک : خب بریم
ات : اره
کوک : راستی منو دوستام قرار سه روز دیگع بری مسافرت توهم میای؟؟
ات : نمیدونم مزاحم نباشم؟؟
کوک: نه مراحمی لطفاً بیا دیگه ات توروخدا
ات : باشه میام ( ی لبخند )
کوک : ممنون خودم خواستیم بریم میام دنبالت
ات: نه ممنون خودم میام
کوک : نه دیگه میام هرچی ماشین کمتر باشه بهتر عه
ات: باشع ممنون
جیمین ویو
هه معلومه کوک مث چی داره میسوزه که من دست عشقش رو گرفتم بدجوری حالت رو میگیرم جئون جونگ کوک هه
خدمتکار : اقای پارک
جیمین: بله
خدمتکار : پدرتون کارتون دارن
جیمین : آها بله اومدم ( جیمین میره)
ات: کوک میشه بریم تو حیاط اینجا احساس خفگی میکنم
کوک: اره چرا که نه
ات : تو ذهنش ) دیگه خسته شدم این با همه ی پسرایی که دیدم فرق داره اصن هیز نیست سخت برام که بخوام اینو بدبخت کنم اخه چرا زندگی من باید اینجوری باشه
میرن داخل حیاط میشن رو تاب
ات ویو
دیگه نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم شروع کردم ب گریه کردن
کوک: وااا چی شد ات خوبی چیزی شده؟؟
ات : با گریه ) حالم از خودم بهم می خوره دیگه نمی تونم تحمل کنم
کوک: ات تو واقعاً دختر مهربونی هستی اینطور فک نکن پدرت چیزی گفته ؟؟
ات : چرا من باید زندگیم اینجوری باشه برای رسیدن ب مادرم باید هزاران کار بکنم که همش اشتباه عه اخ چرا
کوک: ات پدرت چیزی گفته چه کاری؟؟
ات : تو ذهنش ) وایی چی گفتم ریدم
ات : ها .......... ی ذره مکث میکنه ) بابام میگه باید با پسر عموم ازدواج کنم ولی خودت که میدنی من اونو دوست ندارم ولی مجبورم و خب خیلی کارهای دیگه هم که میگه باید انجام بدم ولی واقعاً دلم نمی خواد انجام بدم ولی مجبورم بخاطر رسیدن به مامانم دل خیلی هارو بشکنم
کوک: ببین نمیخواد خودت رو ناراحت بکنی من کمکت میکنم برسی ب مامانت بدون اینکه بخوای کاری انجام بدی
ات : واقعا
کوک: ارع حالا دیگه اشک هاتو پاک کن بیا بریم
ات : باشه
میرن داخل میشینن
ات : تو ذهنش حیف که نمی دونه خودشم قرار از من فریب بخوره خدایشش این با بقیه فرق داره اصن دلم نمیاد اذیتش کنم
فلش بک ب تموم شدن مهمونی
کوک: ات با من میای یا بابات برمیگردی.
ات: ببخشید نمیخواستم مزاحم بشم ولی با تو احساس راحتی بیشتری میکنم
کوک: نه بابا چه مزاحمتی بیا بریم ( دست ات رو میگیره )
ات: ی لبخند میزنه ) تو ذهنش) واییی عررر اون الان دست منو گرفت خداا عرر ضربان قلبم داره میره بالا الانه که قلبم بترکه ....
میرن سمت ماشین
کوک: سوارشو ( در صندلی جلو رو برای ات باز میکنه )
ات : ممنون راستی مامان بابات کجان
کوک: مامانم حالش خوب نبود رفتن خونه
ات : آها ممنون سوار میشه
کوک : خب بریم
ات : اره
کوک : راستی منو دوستام قرار سه روز دیگع بری مسافرت توهم میای؟؟
ات : نمیدونم مزاحم نباشم؟؟
کوک: نه مراحمی لطفاً بیا دیگه ات توروخدا
ات : باشه میام ( ی لبخند )
کوک : ممنون خودم خواستیم بریم میام دنبالت
ات: نه ممنون خودم میام
کوک : نه دیگه میام هرچی ماشین کمتر باشه بهتر عه
ات: باشع ممنون
۸.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.