چند پارتی جیکوک🖤💛
part3
روی تخت خوابیده بود و بهش سرم وصل کرده بودن. خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم. طاقت دیدن اون صحنه رو نداشتم. رفتم روی صندلی که کنار تختش بود نشستم. تو رو خدا چشماتو باز کن...اینجارو ببین... بانی بدت اومده... نمیخوای نگاش کنی؟؟ سرمو روی میله ی تخت گذاشتم و گریه کردم. یهو دست نرمی رو روی سرم احساس کردم. فک کردم دکتره. چشمامو باز کردم و دیدم جیمین با همون لبخند کیوتش داره نگام میکنه. %کوکییییی!!!! +جیمییییییی!!! همون موقع ته اومد تو اتاق. *ببخشید مومنت قشنگتون رو به هم میزنم ( نه عزیزدلم شما امر بفرما) +و% خخخخخخ *زهرمار... دکتر گفت میتونی مرخص کنی جیمین رو... و با حرص رفت بیرون. هنوز در رو نبسته بود که جیمین زیر لب گفت: حسود کوچولو... ته برگشت *چیزی گفتی؟ %نه چیزی نگفتم... آروم خندیدم. کارای جیمین رو انجام دادم و مرخصش کردم. کمکش کردم از بیمارستان بیاد بیرون. داشتیم میرفتیم سمت خونه که ماشینی جلومون ترمز کرد و بوق زد. *بپرین بالا! ته ماشینش رو آورده بود تا ما رو برسونه. یه لبخند خرگوشی زدم و سوار ماشین شدیم. وقتی پیاده شدیم *خداحافظ خرگوش کوچولو... خداحافظ سگ کوچولو... %کسی تا حالا بهت گفته اخلاقت مثل سگه؟ *بیببببببببببب ( خودم براتون سانسورش کردم😁) +ولش کن جیمین... ته رو عصبانی نکن... *برای اولین بار با کوک موافقم... +چون من همیشه حرف حقو میزنم! *😐 +😎 با جیمین رفتیم تو خونه. جیمین بو کشید %مممم... بوی کیمچی میاد... + بریم بخوریم. سهم خودم رو برای جیمین توی بشقاب ریختم و خودم رفتم سراغ یخچال. %تو چیزی نمیخوری؟؟ +حالا یه چیزی میخورم... %مثلا؟ +شیرموز! %تو آدم نمیشی؟ +نه چون من یه خرگوشم!
ده تا لایک بخوره پارت بعدیو میزارم:)
روی تخت خوابیده بود و بهش سرم وصل کرده بودن. خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم. طاقت دیدن اون صحنه رو نداشتم. رفتم روی صندلی که کنار تختش بود نشستم. تو رو خدا چشماتو باز کن...اینجارو ببین... بانی بدت اومده... نمیخوای نگاش کنی؟؟ سرمو روی میله ی تخت گذاشتم و گریه کردم. یهو دست نرمی رو روی سرم احساس کردم. فک کردم دکتره. چشمامو باز کردم و دیدم جیمین با همون لبخند کیوتش داره نگام میکنه. %کوکییییی!!!! +جیمییییییی!!! همون موقع ته اومد تو اتاق. *ببخشید مومنت قشنگتون رو به هم میزنم ( نه عزیزدلم شما امر بفرما) +و% خخخخخخ *زهرمار... دکتر گفت میتونی مرخص کنی جیمین رو... و با حرص رفت بیرون. هنوز در رو نبسته بود که جیمین زیر لب گفت: حسود کوچولو... ته برگشت *چیزی گفتی؟ %نه چیزی نگفتم... آروم خندیدم. کارای جیمین رو انجام دادم و مرخصش کردم. کمکش کردم از بیمارستان بیاد بیرون. داشتیم میرفتیم سمت خونه که ماشینی جلومون ترمز کرد و بوق زد. *بپرین بالا! ته ماشینش رو آورده بود تا ما رو برسونه. یه لبخند خرگوشی زدم و سوار ماشین شدیم. وقتی پیاده شدیم *خداحافظ خرگوش کوچولو... خداحافظ سگ کوچولو... %کسی تا حالا بهت گفته اخلاقت مثل سگه؟ *بیببببببببببب ( خودم براتون سانسورش کردم😁) +ولش کن جیمین... ته رو عصبانی نکن... *برای اولین بار با کوک موافقم... +چون من همیشه حرف حقو میزنم! *😐 +😎 با جیمین رفتیم تو خونه. جیمین بو کشید %مممم... بوی کیمچی میاد... + بریم بخوریم. سهم خودم رو برای جیمین توی بشقاب ریختم و خودم رفتم سراغ یخچال. %تو چیزی نمیخوری؟؟ +حالا یه چیزی میخورم... %مثلا؟ +شیرموز! %تو آدم نمیشی؟ +نه چون من یه خرگوشم!
ده تا لایک بخوره پارت بعدیو میزارم:)
۶.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.