p33
_ات.....مشکلی پیش اومده مگه نه؟..
ای وای...اومد..
+نه..نه..چیزی نیست...
_چرا داری گریه میکنی؟
+..چیز مهمی نیست ولش کن..
_..نيلو بهم زنگ زد ناراحت شدی؟...
+...
_آره؟...
+..نه نه...اصلا به اون مربوط نیست...
_....
رفتیم با هم روی مبل نشستیم که من دراز کشیدم....
+میگم...جونگکوک...
تلویزیونو روشن میکنی...
_...آره...
حالت از شانس بد منم هر شبکه ای که میزد فیلم های چیز بود و دکتر داشت درباره س.. ک..س.. حرف میزد...
+جونگوک...
_..هوم..
+تلویزیونو خاموش کن..
_وا...ببین یه کم یاد بگیر...داره واسه زنای متاهل حرف میزنه ها..
+مسخره...بزن بره!
_دیشب کی بود میگفت هر وقت...
+هنوزم میگم..
زیر لب گفت...
_خوبه..
+...ببینم...میخوای منو بکشی سال بعد؟..
_..ن...خب...آرهه...شاید..
+..کسی عین من برات از خودش مایه نمیزاره ها...
_تا دلت بخواد دختر ریخته....
+..آره خب ..
_تاحالا دوست پسر داشتی؟!
+نه...فقط مشغول درسم بودم..عوضش تو...
_آره خب...داشتم..ولی تاحالا عاشق هیچکدومشون نشدم....به جز...
+نیلو؟..
_یه مدت...
+میشع بگی عاشق چیش شدی؟.
_قیافش قشنگه
ولی من تاحالا زشت تر از اون دختر ندیدم...
+خیلی ها از من خوششون میومد...تو پادگان پر بودن پسرایی ک خیلی خوشگل بودن ولی من بخاطر کارم حتی باهاشون حرف هم نمیزدم...
_...هه..فعلا که توی زندگیه منی...
+شماره همشون رو دارم...
_..پاک میکنی...
+اصلا....ما فقط ظاهری زن و شوهریم...
_......
_ولی تو یکی رو بوسیدی و باکره دهانی نیستی!
+عوضش دخترم....ولی تو مردی و پسر نیستی....
چون چند نفر زیرت بودن تا الان قطعا...
_..اکه بگم نبودن باور نمیکنی؟..
+...واقعا نبودن؟...شوخی میکنی!
_شاید اولیشو با خودتوتجربه کنم...
+تو عمرت تاحالا کسیو بوسیدی؟...
_..فقط خودت و من تاحالا نیلو رو نبوسیدم....و حتی خودت گفتی ما با اینکه به هم علاقه نداریممیتونیم نیازهامونو بر طرف کنیم...
+به عبارتی کارهای که یه زن و شوهر عادی انجام میدن و انجام بدیم....
_مثلا عاشق هم باشیم!
+شاید بشه...هیچی معلوم نیست....احساسات عوض میشن...
_.آههه ات....چرا داری مخمو میزنی؟..
+کسی مختو نزد!..تو زود میزنی بالا به منچه ربطی داره..
_گردنت نشکست اینجوری خوابیدی؟..
رفتم بالا تر و روی پاش خوابیدم...
+الان خوبه.
_هی...نکن...برو پایین تر یکم...زیادی اومدی بالا..
+....بزار بخوابم..دلم درد میکنه...
_...چرا؟...آهان باشه.......بخواب خانم پلیس
+..
۲ ساعت بعد.....
_...ات...بلند شو....گفتم غذا بیارن...پاشو...
با صداش بلند شدم...
+ک..کی منو آورد روی تخت...
_من آوردم...پاشو بریم پایین...
یکم بدنمو ماساژ آروم داد...شونه هامو ..کل بدنم و آخرم دلمو...
_پاشو عزیزم..
از جام بلند شدم و دستمو گرفت و رفتیم پایین...
خدمتکارا داشتن غذا ها رو میچیدن...و رفتم نشستم سر میز...
یه کم غذا خوردم...و بعد از اینکه غذامون تموم شد...رفتیم توی اتاقمون دوباره
ای وای...اومد..
+نه..نه..چیزی نیست...
_چرا داری گریه میکنی؟
+..چیز مهمی نیست ولش کن..
_..نيلو بهم زنگ زد ناراحت شدی؟...
+...
_آره؟...
+..نه نه...اصلا به اون مربوط نیست...
_....
رفتیم با هم روی مبل نشستیم که من دراز کشیدم....
+میگم...جونگکوک...
تلویزیونو روشن میکنی...
_...آره...
حالت از شانس بد منم هر شبکه ای که میزد فیلم های چیز بود و دکتر داشت درباره س.. ک..س.. حرف میزد...
+جونگوک...
_..هوم..
+تلویزیونو خاموش کن..
_وا...ببین یه کم یاد بگیر...داره واسه زنای متاهل حرف میزنه ها..
+مسخره...بزن بره!
_دیشب کی بود میگفت هر وقت...
+هنوزم میگم..
زیر لب گفت...
_خوبه..
+...ببینم...میخوای منو بکشی سال بعد؟..
_..ن...خب...آرهه...شاید..
+..کسی عین من برات از خودش مایه نمیزاره ها...
_تا دلت بخواد دختر ریخته....
+..آره خب ..
_تاحالا دوست پسر داشتی؟!
+نه...فقط مشغول درسم بودم..عوضش تو...
_آره خب...داشتم..ولی تاحالا عاشق هیچکدومشون نشدم....به جز...
+نیلو؟..
_یه مدت...
+میشع بگی عاشق چیش شدی؟.
_قیافش قشنگه
ولی من تاحالا زشت تر از اون دختر ندیدم...
+خیلی ها از من خوششون میومد...تو پادگان پر بودن پسرایی ک خیلی خوشگل بودن ولی من بخاطر کارم حتی باهاشون حرف هم نمیزدم...
_...هه..فعلا که توی زندگیه منی...
+شماره همشون رو دارم...
_..پاک میکنی...
+اصلا....ما فقط ظاهری زن و شوهریم...
_......
_ولی تو یکی رو بوسیدی و باکره دهانی نیستی!
+عوضش دخترم....ولی تو مردی و پسر نیستی....
چون چند نفر زیرت بودن تا الان قطعا...
_..اکه بگم نبودن باور نمیکنی؟..
+...واقعا نبودن؟...شوخی میکنی!
_شاید اولیشو با خودتوتجربه کنم...
+تو عمرت تاحالا کسیو بوسیدی؟...
_..فقط خودت و من تاحالا نیلو رو نبوسیدم....و حتی خودت گفتی ما با اینکه به هم علاقه نداریممیتونیم نیازهامونو بر طرف کنیم...
+به عبارتی کارهای که یه زن و شوهر عادی انجام میدن و انجام بدیم....
_مثلا عاشق هم باشیم!
+شاید بشه...هیچی معلوم نیست....احساسات عوض میشن...
_.آههه ات....چرا داری مخمو میزنی؟..
+کسی مختو نزد!..تو زود میزنی بالا به منچه ربطی داره..
_گردنت نشکست اینجوری خوابیدی؟..
رفتم بالا تر و روی پاش خوابیدم...
+الان خوبه.
_هی...نکن...برو پایین تر یکم...زیادی اومدی بالا..
+....بزار بخوابم..دلم درد میکنه...
_...چرا؟...آهان باشه.......بخواب خانم پلیس
+..
۲ ساعت بعد.....
_...ات...بلند شو....گفتم غذا بیارن...پاشو...
با صداش بلند شدم...
+ک..کی منو آورد روی تخت...
_من آوردم...پاشو بریم پایین...
یکم بدنمو ماساژ آروم داد...شونه هامو ..کل بدنم و آخرم دلمو...
_پاشو عزیزم..
از جام بلند شدم و دستمو گرفت و رفتیم پایین...
خدمتکارا داشتن غذا ها رو میچیدن...و رفتم نشستم سر میز...
یه کم غذا خوردم...و بعد از اینکه غذامون تموم شد...رفتیم توی اتاقمون دوباره
۱۶.۱k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.