p31
p31
#همخونه_شیطون_من
از رستوران خارج شدم ک دیدم سوجین دنبالم داره میاد
سوجین: هی با تواممم... اهه.. خسده شدم وایساا
هامین: چیه سوجین؟
سوجین: اههه.... بصب نفس بگیرمـ.... هامین ط چت شد یهو...
هامین: خاا ه... هیچی... یادم.. افتاد ک قرار دارم... "کارت بانکیمو در اوردم و دادم سوجین" برو پول نودل رو بده و برگرد همینجا منتظرم
سوجین: خیلی خوب... زود برمیگردم
#ویو ا. ت
از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ب بیرون زل زده بودم... چقد دلم واسه ته تنگ شده بود... کاش زود تر برگرده
بعد چن مین رسیدیم خونه
یونا: اهای ا. ت رسیدیما
ا. ت: ه... ها.. اها خیلی خوب "ب خودم اومدم" یونا خیلی خش گذشت ممنونم
یونا: منم همینطور
و از ماشین پیاده شدم خیلی خسته بودم فق میخاستم بخابم رسیدم بالا و لباسمو در اوردم... و ولو شدم رو تخت و پتو رو خیلی محکم بغل گرفدم داشت چشمام گرم میشد ک ی مسیج اومد برام گوشیمو برداشتم و مسیجو باز کردم
ته: سلام ا. ت امیدوارم حالت خوب باشه میخاستم بگم من فردا برمیگردم و.... اره دیگه برمیگردم و خیلی دلم برات تنگ شده... خوووب... اره دیگ خاستم بت بگم من برمیگردم
با شنیدن صداش چشمام پر اشک شد اخه خیلی سرش شلوغ بود و من نمیتونستم بهش زنگ بزنم و دلهره و ذوق عجیبی داشدم ک داره بر میگرده
#همخونه_شیطون_من
از رستوران خارج شدم ک دیدم سوجین دنبالم داره میاد
سوجین: هی با تواممم... اهه.. خسده شدم وایساا
هامین: چیه سوجین؟
سوجین: اههه.... بصب نفس بگیرمـ.... هامین ط چت شد یهو...
هامین: خاا ه... هیچی... یادم.. افتاد ک قرار دارم... "کارت بانکیمو در اوردم و دادم سوجین" برو پول نودل رو بده و برگرد همینجا منتظرم
سوجین: خیلی خوب... زود برمیگردم
#ویو ا. ت
از رستوران اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ب بیرون زل زده بودم... چقد دلم واسه ته تنگ شده بود... کاش زود تر برگرده
بعد چن مین رسیدیم خونه
یونا: اهای ا. ت رسیدیما
ا. ت: ه... ها.. اها خیلی خوب "ب خودم اومدم" یونا خیلی خش گذشت ممنونم
یونا: منم همینطور
و از ماشین پیاده شدم خیلی خسته بودم فق میخاستم بخابم رسیدم بالا و لباسمو در اوردم... و ولو شدم رو تخت و پتو رو خیلی محکم بغل گرفدم داشت چشمام گرم میشد ک ی مسیج اومد برام گوشیمو برداشتم و مسیجو باز کردم
ته: سلام ا. ت امیدوارم حالت خوب باشه میخاستم بگم من فردا برمیگردم و.... اره دیگه برمیگردم و خیلی دلم برات تنگ شده... خوووب... اره دیگ خاستم بت بگم من برمیگردم
با شنیدن صداش چشمام پر اشک شد اخه خیلی سرش شلوغ بود و من نمیتونستم بهش زنگ بزنم و دلهره و ذوق عجیبی داشدم ک داره بر میگرده
۷.۹k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.