فیک تقاص پارت ۵۱
نمی خواستم ا/ت ماجرا رو از زبون نامجون بشنوه
از اشپزخونه اومدم بیرون و وارد سالن شدم و گفتم ا/ت باید بریم
ا/ت با تعجب برگشت سمت من
وقتی من و دید نمی تونست باور کنه با تعجب از رو مبل بلند شد انگار زبونش گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه از شدت شوک
نامجون گفت قرارمون این نبود جیمین
ا/ت با بغض گفت جیمین تو زنده ای !
خیلی وضعیت بدی بود دلم واس تنگ شده بود
رفتم سمتش و محکم کشیدمش تو بغلم و با بغضی که به زور کنترلش میکردم گفتم خیلی متاسفم ا/ت! ..... دلم واست تنگ شده بود
ا/ت گریه ش گرفته بود و گفت من فک میکردم مردی همه فک میکردن مردی !
گفتم ا/ت فعلا وقت واسه این حرفا نداریم....
ا/ت با نگرانی گفت چی شده ؟
گفتم ا/ت تو موقعیت خوبی نیستی باید خیلی سریع از کره بری همه الان بر خلاف هیونگ شیک هستن هیونگ شیک و جونگ کوک نمی تونن ازت مراقبت کنن و دشمناش هر کاری بخوان بکنن از تو استفاده بکنن تو باید فرار کنی !
ا/ت گفت مثل قبل ؟
ا/ت رو از خودم جدا کردم و صورتشو با دستام قاب کردم و گفتم نه نه ا/ت اصلااا .... اون فقط یه اتفاق بود ..... اصلا بزار یه سوال ازت بپرسم تو میخوای پیش جونگ کوک بمونی ؟
ا/ت گفت اینطوری که معلومه باید بمونم
گفتم نه نه مجبور نیستی اگه بخوای میتونی با من بیای
نامجون با حرص گفت جیمینننننن
به نامجون هیچ اهمیتی ندادم و گفتم ا/ت ... میای ؟
ا/ت با گیجی گفت چرا باید باهات بیام ؟...... پس جونگ کوک چی میشه ؟
گفتم ا/ت من میخوام تو رو از جونگ کوک دور کنم ....
نامجون گفت داری اشتباه میکنی جیمین !
با عصبانیت داد زدم و گفتم جونگ کوک نمی تونه مراقب ا/ت باشه
نامجون هم با لحن خودم گفت خب بهش بگو ... خودت برو بگو
ا/ت با ناراحتی گفت مراقبت از چی ؟ جیمین در مورد چی حرف میزنی .... من خودم میتونم مراقب خودم باشم !
گفتم نه نمی تونی ..... این یکی فرق داره
نامجون گفت من نمیزارم ا/ت رو ببری .... تا وقتی که خودش نخواد نه
گفتم ا/ت میای ؟
ا/ت با گیجی گفت اخه کجا ؟ اصلا چه خبره اینجا ؟
گفتم میخوای با جونگ کوک زندگی کنی یا نه ؟
ا/ت گفت من فقط میخوام برگردم خونه !
گفتم یعنی نمی خوای پیش جونگ کوک بمونی ...؟
ا/ت با تردید گفت نه ... نمیدونم
نامجون گفت ا/ت مگه تو نمی خواستی به جونگ کوک کمک کنی ؟
ا/ت گفت اون به حرفام گوش نمیده
نامجون گفت تو میتونی کاری کنی که تغییر کنه
گفتم الان به تغییر جونگ کوک نیاز نداریم مغز ا/ت رو شستشو نده !
نامجون گفت اون حق داره در مورد زندگی خودش تصمیم بگیره
دیگه داشتم کلافه میشدم نامجون و جین کسایی بودن که هیچ وقت به جونگ کوک خیانت نمیکردن ولی منم نمی کنم من اصلا با جونگ کوک کاری ندارم فقط امانتی که دارم و میخوام ببرم
گفتم اون گفت نمی خواد پیش جونگ کوک بمونه
نامجون گفت تو بهش توضیح ندادی
با حرص گفتم چی رو باید توضیح بدم ... اینکه جونگ کوک نمیتونه مراقبش باشه ؟
نامجون با عصبانیت داد زد و گفت نخیر ..... اینکه برادرشی رو بهش توضیح ندادی!
نمیخواستم اینطوری بشه
چرا فک میکردم فیک رو اپ کردم😐
از اشپزخونه اومدم بیرون و وارد سالن شدم و گفتم ا/ت باید بریم
ا/ت با تعجب برگشت سمت من
وقتی من و دید نمی تونست باور کنه با تعجب از رو مبل بلند شد انگار زبونش گرفته بود و نمیتونست حرف بزنه از شدت شوک
نامجون گفت قرارمون این نبود جیمین
ا/ت با بغض گفت جیمین تو زنده ای !
خیلی وضعیت بدی بود دلم واس تنگ شده بود
رفتم سمتش و محکم کشیدمش تو بغلم و با بغضی که به زور کنترلش میکردم گفتم خیلی متاسفم ا/ت! ..... دلم واست تنگ شده بود
ا/ت گریه ش گرفته بود و گفت من فک میکردم مردی همه فک میکردن مردی !
گفتم ا/ت فعلا وقت واسه این حرفا نداریم....
ا/ت با نگرانی گفت چی شده ؟
گفتم ا/ت تو موقعیت خوبی نیستی باید خیلی سریع از کره بری همه الان بر خلاف هیونگ شیک هستن هیونگ شیک و جونگ کوک نمی تونن ازت مراقبت کنن و دشمناش هر کاری بخوان بکنن از تو استفاده بکنن تو باید فرار کنی !
ا/ت گفت مثل قبل ؟
ا/ت رو از خودم جدا کردم و صورتشو با دستام قاب کردم و گفتم نه نه ا/ت اصلااا .... اون فقط یه اتفاق بود ..... اصلا بزار یه سوال ازت بپرسم تو میخوای پیش جونگ کوک بمونی ؟
ا/ت گفت اینطوری که معلومه باید بمونم
گفتم نه نه مجبور نیستی اگه بخوای میتونی با من بیای
نامجون با حرص گفت جیمینننننن
به نامجون هیچ اهمیتی ندادم و گفتم ا/ت ... میای ؟
ا/ت با گیجی گفت چرا باید باهات بیام ؟...... پس جونگ کوک چی میشه ؟
گفتم ا/ت من میخوام تو رو از جونگ کوک دور کنم ....
نامجون گفت داری اشتباه میکنی جیمین !
با عصبانیت داد زدم و گفتم جونگ کوک نمی تونه مراقب ا/ت باشه
نامجون هم با لحن خودم گفت خب بهش بگو ... خودت برو بگو
ا/ت با ناراحتی گفت مراقبت از چی ؟ جیمین در مورد چی حرف میزنی .... من خودم میتونم مراقب خودم باشم !
گفتم نه نمی تونی ..... این یکی فرق داره
نامجون گفت من نمیزارم ا/ت رو ببری .... تا وقتی که خودش نخواد نه
گفتم ا/ت میای ؟
ا/ت با گیجی گفت اخه کجا ؟ اصلا چه خبره اینجا ؟
گفتم میخوای با جونگ کوک زندگی کنی یا نه ؟
ا/ت گفت من فقط میخوام برگردم خونه !
گفتم یعنی نمی خوای پیش جونگ کوک بمونی ...؟
ا/ت با تردید گفت نه ... نمیدونم
نامجون گفت ا/ت مگه تو نمی خواستی به جونگ کوک کمک کنی ؟
ا/ت گفت اون به حرفام گوش نمیده
نامجون گفت تو میتونی کاری کنی که تغییر کنه
گفتم الان به تغییر جونگ کوک نیاز نداریم مغز ا/ت رو شستشو نده !
نامجون گفت اون حق داره در مورد زندگی خودش تصمیم بگیره
دیگه داشتم کلافه میشدم نامجون و جین کسایی بودن که هیچ وقت به جونگ کوک خیانت نمیکردن ولی منم نمی کنم من اصلا با جونگ کوک کاری ندارم فقط امانتی که دارم و میخوام ببرم
گفتم اون گفت نمی خواد پیش جونگ کوک بمونه
نامجون گفت تو بهش توضیح ندادی
با حرص گفتم چی رو باید توضیح بدم ... اینکه جونگ کوک نمیتونه مراقبش باشه ؟
نامجون با عصبانیت داد زد و گفت نخیر ..... اینکه برادرشی رو بهش توضیح ندادی!
نمیخواستم اینطوری بشه
چرا فک میکردم فیک رو اپ کردم😐
۲۸۶.۲k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.