پارت سه شب برفی
پارت سه شب برفی
ذهن کازوتورا:
نمیدونم چرا اما خیلی دوست دارم بهش کمک کنم
کازوتورا داشت ا/ت رو میبرد به بالا ترین برج توکیو که از بالا پشتبومش
تمام توکیورو ببینه ( کازوتورا هروقت دلش میگرفت میرفت اونجا )
وقتی رسیدین کازوتورا شم های ا/ت رو با دست هایش گرفت تا وقتی رسیدن اون منظره ی قشنگ رو بهش نشون بده رسیدن به بالا پشتبوم
و چشم های ا/ت رو وا کرد
ا/ت وقتی چشمش به اون منظره افتاد چشماش برقی زد
چون شب بود چراغ های خونه ها شهرو در بر گرفته بود و شهر مثل
آسمونی که در از ستاره بود میدرخشید ا/ت معمولاً خونه
بود یا کتاب فروشی هیچ وقت
همچین جایه قشنگی رو ندیده بود
کازوتورا:من هر وقت دلم میگیره
میام اینجا گفتم شاید برای تو هم
جذاب باشه
کازوتورا :میتونم یه سوالی بپرسم
ا/ت : بپرس
کازوتورا: چرا میخواستی خودکشی کنی
ا/ت تمام داستان رو برای کازوتورا گفت
کازوتورا : ینی هیچ دوستی نداری؟
ا/ت :نه
کازوتورا : پس من میشم اولین دوستت
چشم های ا/ت برقی زد و گفت
ا/ت : واقعاً
کازوتورا:آره واقعا
ا/ت یه لبخند خیلی قشنگ زد
کازوتورا : پس بخواتر اینکه پدرت
شرتو باخته نمیخوای بری خونه آره
ا/ت :آره
کازوتورا : پس میخوای کجا بمونی
ا/ت : نمیدونم
کازوتورا : میخوای بیای خونه ی من
ا/ت : نه من مزاحمت نمیشم حالا یه
هتلی چیزی پیدا میکنم دیگه
کازوتورا : نه خیرم تو میای خونه ی من من تنها زندگی میکنم هیچ مزاحمتی هم نداری
ا/ت : حالا که انقدر اسرا میکنی باشه
ساعت دیگه داشت دیر وقت میشد
که ا/ت و کازوتورا راه افتادن
) شارژ گوشیم چوسه✋)
ذهن کازوتورا:
نمیدونم چرا اما خیلی دوست دارم بهش کمک کنم
کازوتورا داشت ا/ت رو میبرد به بالا ترین برج توکیو که از بالا پشتبومش
تمام توکیورو ببینه ( کازوتورا هروقت دلش میگرفت میرفت اونجا )
وقتی رسیدین کازوتورا شم های ا/ت رو با دست هایش گرفت تا وقتی رسیدن اون منظره ی قشنگ رو بهش نشون بده رسیدن به بالا پشتبوم
و چشم های ا/ت رو وا کرد
ا/ت وقتی چشمش به اون منظره افتاد چشماش برقی زد
چون شب بود چراغ های خونه ها شهرو در بر گرفته بود و شهر مثل
آسمونی که در از ستاره بود میدرخشید ا/ت معمولاً خونه
بود یا کتاب فروشی هیچ وقت
همچین جایه قشنگی رو ندیده بود
کازوتورا:من هر وقت دلم میگیره
میام اینجا گفتم شاید برای تو هم
جذاب باشه
کازوتورا :میتونم یه سوالی بپرسم
ا/ت : بپرس
کازوتورا: چرا میخواستی خودکشی کنی
ا/ت تمام داستان رو برای کازوتورا گفت
کازوتورا : ینی هیچ دوستی نداری؟
ا/ت :نه
کازوتورا : پس من میشم اولین دوستت
چشم های ا/ت برقی زد و گفت
ا/ت : واقعاً
کازوتورا:آره واقعا
ا/ت یه لبخند خیلی قشنگ زد
کازوتورا : پس بخواتر اینکه پدرت
شرتو باخته نمیخوای بری خونه آره
ا/ت :آره
کازوتورا : پس میخوای کجا بمونی
ا/ت : نمیدونم
کازوتورا : میخوای بیای خونه ی من
ا/ت : نه من مزاحمت نمیشم حالا یه
هتلی چیزی پیدا میکنم دیگه
کازوتورا : نه خیرم تو میای خونه ی من من تنها زندگی میکنم هیچ مزاحمتی هم نداری
ا/ت : حالا که انقدر اسرا میکنی باشه
ساعت دیگه داشت دیر وقت میشد
که ا/ت و کازوتورا راه افتادن
) شارژ گوشیم چوسه✋)
۵.۶k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.