part 4
part 4
وقتی رسیدن خونه، تهیونگ رفت توی اتاق و روی تخت دراز کشید.
کوک هم رفت توی اتاق و روی تخت نشست و گفت : مطمئنی چیزی نشده؟
- من خوبم فقط یکم خستم.
- باشه پس استراحت کن.
جونگکوک کنار مرد روبروش دراز کشید و از پشت بغلش کرد و توی گوشش زمزمه کرد : اگه چیزی ناراحتت کرده میتونی به من بگی من میتونم کمکت کنم.
- هیچکس نمیتونه.
- چرا من میتونم. هرکاری میکنم تا دوباره بخندی.
- اگه تو حالت خوب باشه منم میخندم.
- یعنی به خاطر من ناراحتی؟
- نه فقط نیاز به تنهایی دارم.
- باشه پس استراحت کن من میرم بیرون.
جونگکوک از اتاق رفت بیرون. وقتی از اتاق خارج شد، شروع کرد به گریه کردن. تا تونست گریع کرد ولی اروم نشد.
ساعت ها توی اتاق بود، دلش نمیخواست با جونگکوک مواجه بشه. دلش نمیخواست توی چشمهاش نگاه کنه. دوست داشت هرکاری که میتونست بکنه، رو انجام بده اما پیدا کردن قلب سخته.
چاره ای نداشت جزء یک کار.....
- جونگکوک.
- بله؟
- بلند شو باید بریم بیمارستان.
- ما که تازه برگشتیم.
تهیونگ بدون نگاه کردن توی چشمهاش، دستش رو کشید و سوار ماشین کردش.
رفتن سمت بیمارستان. وقتی رسیدن، رفتن پیش دکتر کوک؛ بعد از اجازه ورود، وارد شدن و تهیونگ که چشمهاش قرمز بود گفت : برای عمل آماده ایم.
خب قرار بود اینو دیروز بزارم ولی نشد
خودم میدونم خوب جایی تموم نکردم اگه شد الان میزارم ولی اگه نشد فردا
حمایت فراموش نشه ❤️😘
وقتی رسیدن خونه، تهیونگ رفت توی اتاق و روی تخت دراز کشید.
کوک هم رفت توی اتاق و روی تخت نشست و گفت : مطمئنی چیزی نشده؟
- من خوبم فقط یکم خستم.
- باشه پس استراحت کن.
جونگکوک کنار مرد روبروش دراز کشید و از پشت بغلش کرد و توی گوشش زمزمه کرد : اگه چیزی ناراحتت کرده میتونی به من بگی من میتونم کمکت کنم.
- هیچکس نمیتونه.
- چرا من میتونم. هرکاری میکنم تا دوباره بخندی.
- اگه تو حالت خوب باشه منم میخندم.
- یعنی به خاطر من ناراحتی؟
- نه فقط نیاز به تنهایی دارم.
- باشه پس استراحت کن من میرم بیرون.
جونگکوک از اتاق رفت بیرون. وقتی از اتاق خارج شد، شروع کرد به گریه کردن. تا تونست گریع کرد ولی اروم نشد.
ساعت ها توی اتاق بود، دلش نمیخواست با جونگکوک مواجه بشه. دلش نمیخواست توی چشمهاش نگاه کنه. دوست داشت هرکاری که میتونست بکنه، رو انجام بده اما پیدا کردن قلب سخته.
چاره ای نداشت جزء یک کار.....
- جونگکوک.
- بله؟
- بلند شو باید بریم بیمارستان.
- ما که تازه برگشتیم.
تهیونگ بدون نگاه کردن توی چشمهاش، دستش رو کشید و سوار ماشین کردش.
رفتن سمت بیمارستان. وقتی رسیدن، رفتن پیش دکتر کوک؛ بعد از اجازه ورود، وارد شدن و تهیونگ که چشمهاش قرمز بود گفت : برای عمل آماده ایم.
خب قرار بود اینو دیروز بزارم ولی نشد
خودم میدونم خوب جایی تموم نکردم اگه شد الان میزارم ولی اگه نشد فردا
حمایت فراموش نشه ❤️😘
۲۸۷
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.