ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 1°•
شخصیت ها:
جونگ کوک
سن: ۲۸
قد: ۱۷۹
وزن: ۶۸
خانواده: همسر ، پدر ، مادر ، خواهر بزرگ تر ، برادر بزرگ تر
شغل: پزشک (فوق تخصص مغز و اعصاب)
لیانا
سن: ۲۶
قد: ۱۶۸
وزن: ۴۴
خانواده: همسر ، مادر
شغل: برنامه نویسی و لوگو سازی
خلاصه داستان (ترس از تنهایی):
داستان درباره زندگی جونگ کوک و لیانا هستش که یکسری مشکلات باعث میشه تا دختر داستانمون خیلی حساس و ناراحت بشه که البته بخاطر شرایط خاصش هم هست و....
(لیانا)
امروز از صبح که بلند شدم حال خوبی نداشتم و یکسره حالت تهوع و سرگیجه به سراغم میومد و البته هنوز هم این حالت هارو دارم ولی جونگ کوک بخاطر حجم کار زیادش صبح زود میره و شب دیر میاد از حالم خبر نداره البته این حال بدنیا دو روزه که به سراغم اومده پس منم تصمیم گرفتم برم دکتر تا بفهمم بخاطر چیه که اینجوری شدم ساعت تقریبا دو ظهر بود که زنگ زدم به یکی از بهترین پزشک های کره و وقت گرفتم باید تا ساعت سه خودمو برسونم پس با عجله لباس پوشیدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان بعد از چند مین تاکسی نگه داشت و من پیاده شدم وارد بیمارستان شدم و به سمت بخش زنان حرکت کردم و به پذیرش مراجعه کردم
لیانا: سلام خسته نباشید ببخشید من برای پزشک زنان وقت گرفته بودم برای ساعت سه
پرستار: سلام بله شما خانم جئون لیانا هستین؟
لیانا: بله
پرستار: بفرمایین انتهای راه رو دست راست آخرین اتاق
لیانا: ممنونم
به سمت اتاق رفتم و در زدم و بعد از اجازه دکتر وارد اتاق شدم
لیانا: سلام روزتون بخیر
دکتر: به به لیانا خانم چه عجب سری به ما زدین
لیانا: ببخشید خیلی این اواخر سرمون شلوغ بوده
دکتر: اشکال نداره درک میکنم حالا چی شده که وقت گرفتی مشکلی پیش اومده؟
لیانا: راستش دو روزه حالت تهوع و سرگیجه دارم خیلی عجیبه اصلا نمیتونم لب به غذایی بزنم جز آب که اونم به زور یه قطره میخورم
دکتر: خب من یه حدسایی میزنم ولی باید آزمایش بدی به جونگ کوک گفتی؟
لیانا: نه من اصلا چند روزه ندیدمش چون سرش شلوغه کله صبح میره نصف شب میاد
دکتر: پس همینه اگر اون میدونست یقینا سریع میفهمید و میبردت ازمایشگاه خب حالا بیا بریم آزمایشگاه خودم انجام میدم برات
لیانا: مرسی
با دکتر رفتیم و آزمایش های لازم رو انجام دادیم و بعد از یک ساعت بالاخره جوابش اومد بعد از تحویل گرفتنش رفتم و وارد اتاق دکتر شدم
لیانا: بالاخره اومد جوابش
دکتر: خب بده ببینم حدسم درست بوده یا نه
دکتر داشت با دقت اون برگه رو نگاه میکرد و بعد از چند ثانیه به چشم های من نگاه کرد و شروع کرد به حرف زدن
دکتر: ........
کپی ممنوع ❌
#BTS #JUNGKOOK #ARMY_IRANI #ARMY #FANFACK
جونگ کوک
سن: ۲۸
قد: ۱۷۹
وزن: ۶۸
خانواده: همسر ، پدر ، مادر ، خواهر بزرگ تر ، برادر بزرگ تر
شغل: پزشک (فوق تخصص مغز و اعصاب)
لیانا
سن: ۲۶
قد: ۱۶۸
وزن: ۴۴
خانواده: همسر ، مادر
شغل: برنامه نویسی و لوگو سازی
خلاصه داستان (ترس از تنهایی):
داستان درباره زندگی جونگ کوک و لیانا هستش که یکسری مشکلات باعث میشه تا دختر داستانمون خیلی حساس و ناراحت بشه که البته بخاطر شرایط خاصش هم هست و....
(لیانا)
امروز از صبح که بلند شدم حال خوبی نداشتم و یکسره حالت تهوع و سرگیجه به سراغم میومد و البته هنوز هم این حالت هارو دارم ولی جونگ کوک بخاطر حجم کار زیادش صبح زود میره و شب دیر میاد از حالم خبر نداره البته این حال بدنیا دو روزه که به سراغم اومده پس منم تصمیم گرفتم برم دکتر تا بفهمم بخاطر چیه که اینجوری شدم ساعت تقریبا دو ظهر بود که زنگ زدم به یکی از بهترین پزشک های کره و وقت گرفتم باید تا ساعت سه خودمو برسونم پس با عجله لباس پوشیدم و حرکت کردم به سمت بیمارستان بعد از چند مین تاکسی نگه داشت و من پیاده شدم وارد بیمارستان شدم و به سمت بخش زنان حرکت کردم و به پذیرش مراجعه کردم
لیانا: سلام خسته نباشید ببخشید من برای پزشک زنان وقت گرفته بودم برای ساعت سه
پرستار: سلام بله شما خانم جئون لیانا هستین؟
لیانا: بله
پرستار: بفرمایین انتهای راه رو دست راست آخرین اتاق
لیانا: ممنونم
به سمت اتاق رفتم و در زدم و بعد از اجازه دکتر وارد اتاق شدم
لیانا: سلام روزتون بخیر
دکتر: به به لیانا خانم چه عجب سری به ما زدین
لیانا: ببخشید خیلی این اواخر سرمون شلوغ بوده
دکتر: اشکال نداره درک میکنم حالا چی شده که وقت گرفتی مشکلی پیش اومده؟
لیانا: راستش دو روزه حالت تهوع و سرگیجه دارم خیلی عجیبه اصلا نمیتونم لب به غذایی بزنم جز آب که اونم به زور یه قطره میخورم
دکتر: خب من یه حدسایی میزنم ولی باید آزمایش بدی به جونگ کوک گفتی؟
لیانا: نه من اصلا چند روزه ندیدمش چون سرش شلوغه کله صبح میره نصف شب میاد
دکتر: پس همینه اگر اون میدونست یقینا سریع میفهمید و میبردت ازمایشگاه خب حالا بیا بریم آزمایشگاه خودم انجام میدم برات
لیانا: مرسی
با دکتر رفتیم و آزمایش های لازم رو انجام دادیم و بعد از یک ساعت بالاخره جوابش اومد بعد از تحویل گرفتنش رفتم و وارد اتاق دکتر شدم
لیانا: بالاخره اومد جوابش
دکتر: خب بده ببینم حدسم درست بوده یا نه
دکتر داشت با دقت اون برگه رو نگاه میکرد و بعد از چند ثانیه به چشم های من نگاه کرد و شروع کرد به حرف زدن
دکتر: ........
کپی ممنوع ❌
#BTS #JUNGKOOK #ARMY_IRANI #ARMY #FANFACK
۶۱.۶k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.