غریبه ای آشنا"P34"
ویو فلیکس
خواستم به تهری بگم که همه چیو یادم میاد دیدم دستاش افتاد کنارش و سنگینی کرد دستمو برداشتم ببینم چیشده که دیدم بی هوشه زود براید استایل بغلش کردم
فلیکس:تهرییی حالت خوبه؟؟
ولی دیدم جواب نمیده هیچ نفساش هم منظم نیست!
نگران تر شدم یعنی چی یهو با مرور اینکه اون تو اتاق با تهری چیکار کرده نگرانیم تبدیل شد به ترس زود با چشام بدن تهری رو چک کردم ولی جاییش زخم نبود نفس راحتی کشیدم پس صدرصد از خوشحالی بی هوش شده آهسته همینجوری که تهری رو بغل گرفته بودم قدم زدم که بعد از چند دقایقی رسیدیم به جایه ماشین ها
چیزی که نگرانم میکرد این بود که تهری رف به رف رنگش سفید تر میشد و نفساش نا منظم تر
هیونجین با دیدن من زود امد طرفم نفس نفس میزد و با نگرانی به تهری خیره شده بود
هیونجین:هنو....هنوز نفس میکشهه؟(نگرانی)
فلیکس:اره مگه چیشده؟
هیونجین بغض کرد و گفت:اون دو ساعت تو اتاق گاز سمی بود!
با این حرف هیونجین فلیکس رنگش کج شد و گفت:چی؟
هیونجین:بایددد زوددد باشیمممم بیا سوار ماشین شو
فلیکس اشکاش جاری شد اگه از دستش بده چی چجوریی میخواد زنده بمونه؟
زود رفتن سوار ماشین شدن تهری تو بغل فلیکس بود ولی اینبار دیگه نفس نمیکشید
فلیکس داد میزد و میگفت زود تررر برووو اون نفس نمیکشهههه
بعد از نیم ساعتی به بیمارستان رسیدن فلیکس تهری رو براید استایل بغل کرده و اونو برده بود داخل
الان چند ساعت بود که از اتاق عمل خبری نبود فلیکس کلافه شده بود هی گریه میکرد هی خودشو میزد اره دیگه اون عشقش بود عشق اولش!
دو پارت تا پایانی:)
خواستم به تهری بگم که همه چیو یادم میاد دیدم دستاش افتاد کنارش و سنگینی کرد دستمو برداشتم ببینم چیشده که دیدم بی هوشه زود براید استایل بغلش کردم
فلیکس:تهرییی حالت خوبه؟؟
ولی دیدم جواب نمیده هیچ نفساش هم منظم نیست!
نگران تر شدم یعنی چی یهو با مرور اینکه اون تو اتاق با تهری چیکار کرده نگرانیم تبدیل شد به ترس زود با چشام بدن تهری رو چک کردم ولی جاییش زخم نبود نفس راحتی کشیدم پس صدرصد از خوشحالی بی هوش شده آهسته همینجوری که تهری رو بغل گرفته بودم قدم زدم که بعد از چند دقایقی رسیدیم به جایه ماشین ها
چیزی که نگرانم میکرد این بود که تهری رف به رف رنگش سفید تر میشد و نفساش نا منظم تر
هیونجین با دیدن من زود امد طرفم نفس نفس میزد و با نگرانی به تهری خیره شده بود
هیونجین:هنو....هنوز نفس میکشهه؟(نگرانی)
فلیکس:اره مگه چیشده؟
هیونجین بغض کرد و گفت:اون دو ساعت تو اتاق گاز سمی بود!
با این حرف هیونجین فلیکس رنگش کج شد و گفت:چی؟
هیونجین:بایددد زوددد باشیمممم بیا سوار ماشین شو
فلیکس اشکاش جاری شد اگه از دستش بده چی چجوریی میخواد زنده بمونه؟
زود رفتن سوار ماشین شدن تهری تو بغل فلیکس بود ولی اینبار دیگه نفس نمیکشید
فلیکس داد میزد و میگفت زود تررر برووو اون نفس نمیکشهههه
بعد از نیم ساعتی به بیمارستان رسیدن فلیکس تهری رو براید استایل بغل کرده و اونو برده بود داخل
الان چند ساعت بود که از اتاق عمل خبری نبود فلیکس کلافه شده بود هی گریه میکرد هی خودشو میزد اره دیگه اون عشقش بود عشق اولش!
دو پارت تا پایانی:)
۴۱.۹k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.