به وقت عاشقی ♡... P=67

(زمان حال)
لی=بیا... آب بخور
کیم=ممنونم...(همچنان بی‌صدا اشک می‌ریخت)
لی=کیم بس کن... تقصیر تو نیست...
کیم=شاید اگه نمی‌رفتم...شاید اگه هیچ وقت وارد این کار نمی‌شدم... شاید اگه...
لی=کیم! شاید زیاده... مهم اینه که با تمام تصمیم ها الان کجاییم.... باید بریم آمریکا... ا.ت هنوز نمیدونه من پدرشم جیهوپ هنوز نمیدونه یه خواهر دیگه داره و کوک.... اون نمیدونه که پدرش عاشقشه و کسی که این همه بدی بهش کرده پدر واقعیش نیست...
کیم=باشه لی...میریم آمریکا!
.......................

ا. ت=(چشمام و باز کردم و دیدم جیمین کنارم نشسته... تو اتاقم بودم.. تا چشمام بهم افتاد شروع کرد به حرف زدن ...)
جیمین=ا. ت....خوبی؟
ا. ت=خوبم... (یهو از جام پریدم)...زخم..زخم پشت کوک و پانسمان نکردم باید برم
جیمین =هی هی آروم باش... من براش پانسمان کردم... چرا همش با خودت اینجوری میکنی... کم خونیم که داری...
ا. ت=جیمین... چه مدته که از حال رفتم؟
جیمین=2 ساعت
ا. ت=سورپرایز چی؟
جیمین=نگران نباش همه چیز آمادست (لبخند)...
ا.ت=ممنونم جیمین... میشه لطفا به کوک بگی بیاد...
جیمین=باشه... ولی دیگه نباید اینجوری از حال بری... ممکنه اتفاق بدی بیفته... پس مراقب باش باشه؟
ا. ت=باشه جیمین...