صبح آذر میرسد،سرداست ولی انگارنه
صبح آذر میرسد،سرداست ولی انگارنه
شعرازمنظومه ی درداست ولی انگار نه
بعد یک خمیازه و چایی و یک حمام داغ
بازهم احساسِ دل بَرد است ولی انگارنه
ازمن اصرار و تو انکار ،رفتن و تنها شدن
شرط ماندن تخته ی نرداست ولی انگارنه
درحضورت جمله بودن ،در قیاس جمعیت
بی تو اما زوج ما فرد است ولی انگار نه
شرط میبندی برایم بی تو بهتر میشوم
شرط تو از ابتدا رد است ولی انگار نه
گفته بودی رفتنت ملزوم کاری بس خطیر
قول تو حلقوم یک مرد است ولی انگار نه
باز یک شعر حزین آرام بر قلبم نشست
بی تواین قافیه ام زرد است ولی انگار نه
شعرازمنظومه ی درداست ولی انگار نه
بعد یک خمیازه و چایی و یک حمام داغ
بازهم احساسِ دل بَرد است ولی انگارنه
ازمن اصرار و تو انکار ،رفتن و تنها شدن
شرط ماندن تخته ی نرداست ولی انگارنه
درحضورت جمله بودن ،در قیاس جمعیت
بی تو اما زوج ما فرد است ولی انگار نه
شرط میبندی برایم بی تو بهتر میشوم
شرط تو از ابتدا رد است ولی انگار نه
گفته بودی رفتنت ملزوم کاری بس خطیر
قول تو حلقوم یک مرد است ولی انگار نه
باز یک شعر حزین آرام بر قلبم نشست
بی تواین قافیه ام زرد است ولی انگار نه
۱.۸k
۳۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.