تصورات جدید از جین و شوگا پارت دوم
حدود ده مین نشستیم کنار رود که...من بلند شدم
ا/ت:بچع ها...من باس برم دستشویی
جین:خوب اینجا که سرویس (دستشویی) نیس وایسا من بیام باهات
یونگی:خب نمیشه که ا/تو ول کنم پس منم میام!
ا/ت:هوف...باشه بدویین الان وضع اصطراریه(درست نوشتم؟😐)
همه زدن زیر خنده(جر لازم بود اینو بگی)
...بعد از اومدن یه پله بلند دیدم که دقیق میشد پشت wc رفتم بالا کنجکاو شدم...با دیدن اون صحنه وحشت زده خواستم برگردم پایین که از پله ها افتادم
ا/ت:عاااااااای
جین دویید و یونگیم پشت سرش اومد
جین:ا/ت خوبی؟
یونگی:چیشده!؟؟ حواست کجاست
با درد فجیحی که پام داشت بی اختیار اشکام سرازیر شدن
جین:مچ پات آسیب دیده نح؟
یونگی:آره فکر کنم همینه...
ا/ت چی دیدی هان؟
ا/ت:همینجوری که اشک میریختم ب زور میتونستم حرف بزنم
اون...بالا...عااایی درد فرصت نمیداد حرف بزنم
یونگی از پله رف بالا
جین:یونگی نرو
یونگی یکم مکث کرد و با لحن عجیبی که داشت گفت:تو ا/تو ببر خونه تا بیام...زود باش
جین:باشه
جین اومد سمتم و براید استایل بغلم کرد
ا/ت:عاحح...یواش
جین:او...صاری دردت اومد بهم بگو..
هوا ابری بود و بارون نم نم میبارید جین سرعتشو بیشتر کرد و منم از درد لبامو گزیدم و نمیزاشتم صدام ازم بیرون بره
از درد کت جینو چنگ زدم و سرمو به سینش فشار دادم
جین:ع...عزیزم... خوبی؟؟
جین/
با دیدن قطرات اشک روی صورتش دلم خالی شد..
جین:الان میرسیم ..یکم تحمل کن
بعد از چند مین رسیدیم جین منو به طبقه بالا برد و رو تخت گذاشت
جین:ا/ت همینجا بمون تا جعبه رو بیارم(کمک های اولیه) الان تنها کاری که میتونست انجام بده اتل بستن بود آروم اتلو دور مچ پام بست و با عاح بلندی که کشیدم جین نگاهم کرد..
و به کارش ادامه داد ...صورتم از عرق خیس شده بود درد بدی داشت ...بعد از تموم شدنش کنارم نشست
جین:ا/ت...باید بریم بیمارستان..؟
ا/ت:ن...نح.. من خوبم.. فقط..یونگ...ی کجاست..؟؟ دیر.. کرده..!!
جین:الان میاد نگران نباش
یونگی/
عایی مرتیکه عوضی حالا میفهمم این چه خونه ای واسه خودت مستو پا کردی
این عمارت جاییه که زنا و دخترا توش شکنجه میشن یادم میاد توی چنتا سایت خونده بودم که این کینه رو خونآشام دارن ک میخوان از گرگینه ها بگیرن..لعنت از اولم میدونستم تو دنبال انتقامی بهت نشون میدم دنیا دست کیه!
خوناشاما میخواستن انتقام بگیرن
کینه ای که سال ها پیش داشتن..
او..نا میخوان ا/تو بگیرن!! اون جین..دستش به ا/ت نمیخوره! با سرعت دویدم سمت عمارت
بارون شدیدی شروع به باریدن کرده بود و این راه رفتنو سخت تر میکرد...
جین/عزیزم دستتو بده یا بیا پشت من بشین باید بریم بیمارستان اینجوری نمیشه..
ا/ت /با دردی که داشتم کاری جز موافقت نمیتونستم انجام بدم..
ا/ت:هوم...
جین منو بغل کرد و ب سمت پایین حرکت کرد....
اینم از این پارت اومیدوارم خوشتون بیاد
بگید تصورات بعدی از کی باشه
ا/ت:بچع ها...من باس برم دستشویی
جین:خوب اینجا که سرویس (دستشویی) نیس وایسا من بیام باهات
یونگی:خب نمیشه که ا/تو ول کنم پس منم میام!
ا/ت:هوف...باشه بدویین الان وضع اصطراریه(درست نوشتم؟😐)
همه زدن زیر خنده(جر لازم بود اینو بگی)
...بعد از اومدن یه پله بلند دیدم که دقیق میشد پشت wc رفتم بالا کنجکاو شدم...با دیدن اون صحنه وحشت زده خواستم برگردم پایین که از پله ها افتادم
ا/ت:عاااااااای
جین دویید و یونگیم پشت سرش اومد
جین:ا/ت خوبی؟
یونگی:چیشده!؟؟ حواست کجاست
با درد فجیحی که پام داشت بی اختیار اشکام سرازیر شدن
جین:مچ پات آسیب دیده نح؟
یونگی:آره فکر کنم همینه...
ا/ت چی دیدی هان؟
ا/ت:همینجوری که اشک میریختم ب زور میتونستم حرف بزنم
اون...بالا...عااایی درد فرصت نمیداد حرف بزنم
یونگی از پله رف بالا
جین:یونگی نرو
یونگی یکم مکث کرد و با لحن عجیبی که داشت گفت:تو ا/تو ببر خونه تا بیام...زود باش
جین:باشه
جین اومد سمتم و براید استایل بغلم کرد
ا/ت:عاحح...یواش
جین:او...صاری دردت اومد بهم بگو..
هوا ابری بود و بارون نم نم میبارید جین سرعتشو بیشتر کرد و منم از درد لبامو گزیدم و نمیزاشتم صدام ازم بیرون بره
از درد کت جینو چنگ زدم و سرمو به سینش فشار دادم
جین:ع...عزیزم... خوبی؟؟
جین/
با دیدن قطرات اشک روی صورتش دلم خالی شد..
جین:الان میرسیم ..یکم تحمل کن
بعد از چند مین رسیدیم جین منو به طبقه بالا برد و رو تخت گذاشت
جین:ا/ت همینجا بمون تا جعبه رو بیارم(کمک های اولیه) الان تنها کاری که میتونست انجام بده اتل بستن بود آروم اتلو دور مچ پام بست و با عاح بلندی که کشیدم جین نگاهم کرد..
و به کارش ادامه داد ...صورتم از عرق خیس شده بود درد بدی داشت ...بعد از تموم شدنش کنارم نشست
جین:ا/ت...باید بریم بیمارستان..؟
ا/ت:ن...نح.. من خوبم.. فقط..یونگ...ی کجاست..؟؟ دیر.. کرده..!!
جین:الان میاد نگران نباش
یونگی/
عایی مرتیکه عوضی حالا میفهمم این چه خونه ای واسه خودت مستو پا کردی
این عمارت جاییه که زنا و دخترا توش شکنجه میشن یادم میاد توی چنتا سایت خونده بودم که این کینه رو خونآشام دارن ک میخوان از گرگینه ها بگیرن..لعنت از اولم میدونستم تو دنبال انتقامی بهت نشون میدم دنیا دست کیه!
خوناشاما میخواستن انتقام بگیرن
کینه ای که سال ها پیش داشتن..
او..نا میخوان ا/تو بگیرن!! اون جین..دستش به ا/ت نمیخوره! با سرعت دویدم سمت عمارت
بارون شدیدی شروع به باریدن کرده بود و این راه رفتنو سخت تر میکرد...
جین/عزیزم دستتو بده یا بیا پشت من بشین باید بریم بیمارستان اینجوری نمیشه..
ا/ت /با دردی که داشتم کاری جز موافقت نمیتونستم انجام بدم..
ا/ت:هوم...
جین منو بغل کرد و ب سمت پایین حرکت کرد....
اینم از این پارت اومیدوارم خوشتون بیاد
بگید تصورات بعدی از کی باشه
۱۷.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.