🍷ᎡᎬᎠ ᏔᏆΝᎬ🍷○●jungkook●○p.1
ا.ت شراب توی دستش رو یکدفعه سر کشید و به جمعیت در حال رقص روبروش خیره شد.
همه از خیانت متنفرن!
منتها نه زمانی که خیانت میکنن، وقتی خیانت میبینن .
تازه دوست پسرش رو از دست داده بود و دوست داشت هرچی زودتر فراموشش کنه ... چون هیچ علاقه ای بهش نداشت و فقط به مجبور مادرش باهاش بود.
اون عاشق بود اما نه عاشق اون پسر عاشق خدمتکار بار ... پسری که مشروبات الکلی رو برای مشتری های بار آماده میکرد.
موهای کوتاهش رو پشت گوشش داد و به دختر های هرزه ای که نجس وار باسنشون رو تکون میدادن کرد. پوزخندی زد و با خودش گفت :
+آدما برای پول چه کارا که نمیکنن.
نگاهش رو از اون هرزه های درحال رقص دزدید و به پارتنر الکل داد. صورت جذابی داشت . دماغ کوچیک و لب های پفکیش خیلی توی دید بود.
لبخندی زد و جلو رفت و گیلاسش رو روی میز گذاشت و به پسر روبه روش نگاه کرد و گفت:
+ممنون میشم برام پرش کنی.
نگاهی به کارت ویژه ی دور گردن پسر انداخت و گفت :
+آقای جئون جونگ کوک
_ زیادی داری میخوری ... به سنت نمیخوره هیجده سالت رو رد کرده باشی.
دختر با حالت مستی چشماش رو بست و سرش رو به پشت صندلی تکیه داد و گفت :
+خوشم میاد گیراییت بالاس.
پسر لبخندی زد و گفت :
_ چند سالته .
+شونزده
_به نظرت کارت اشتباه نیست که میای توی بار.
+ درسته شونزده سالمه و از نظر تو بچم ولی درونم از یه پیر زنم پیر تره.
_ چرا
+چون دردای زیادی کشیده . راستی نگفتی تو چندسالته ؟
_۳۵ .... سی و پنج سالمه
+اوووف ... بهت نمیخوره بابا.
پسر تکخنده ای کرد و گفت :
_ راست میگی که سنت بهت نمیخوره.
دختر گیلاس پر جلوش رو یکباره سر کشید و بلند شد و جلو رفت و کراوات پسر رو کشید سمت خودش و گفت :
+نظرت راجب یه شب هات چیه ...
پسر خنده ای کرد و دستش رو روی کمر لخت دختر کشید و تکخنده ای کرد و سرش رو جلو برد و در گوش دختر زمزمه وار گفت :
_ با اینکه نوزده سال ازت بزرگترم ... هیچ وقت به کسی درخواست ندادم.
+ اممم .... یکی اینجا هست که خیلی به یه ددی احتیاج داره.
جونگ کوک دستش رو پایین تر برد و باسن دختر رو فشار داد و گفت:
_پس آماده ای
+آماده ی امادم
جونگ کوک بیرون آمد و دختر رو براید استایل بغل کرد و به یکی از اتاق های وی آر پی رفت .
در اتاق رو قفل کرد و دختر رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد.
سرش رو توی گردن دختر برد و گفت :
_ هممم فکرش رو نمیکردم که با یه دختر مدرسه ای رابطه داشته باشم.
دختر دستش رو بالا آورد و شانه های جونگ کوک رو گرفت و برش گردوند و روش خیمه زد.
دستش رو نوازش وار روی سینه های جونگ کوک کشید که جونگ کوک از روی لذت چشماش رو بست و سرش رو به تخت فشار داد و ناله ی ریزی کرد.
دختر پوزخندی زد و سرش رو توی گردن جونگ کوک برد و گفت :
+منم فکر نمی کردم عاشق کسی که همسن بابامه بشم.
همه از خیانت متنفرن!
منتها نه زمانی که خیانت میکنن، وقتی خیانت میبینن .
تازه دوست پسرش رو از دست داده بود و دوست داشت هرچی زودتر فراموشش کنه ... چون هیچ علاقه ای بهش نداشت و فقط به مجبور مادرش باهاش بود.
اون عاشق بود اما نه عاشق اون پسر عاشق خدمتکار بار ... پسری که مشروبات الکلی رو برای مشتری های بار آماده میکرد.
موهای کوتاهش رو پشت گوشش داد و به دختر های هرزه ای که نجس وار باسنشون رو تکون میدادن کرد. پوزخندی زد و با خودش گفت :
+آدما برای پول چه کارا که نمیکنن.
نگاهش رو از اون هرزه های درحال رقص دزدید و به پارتنر الکل داد. صورت جذابی داشت . دماغ کوچیک و لب های پفکیش خیلی توی دید بود.
لبخندی زد و جلو رفت و گیلاسش رو روی میز گذاشت و به پسر روبه روش نگاه کرد و گفت:
+ممنون میشم برام پرش کنی.
نگاهی به کارت ویژه ی دور گردن پسر انداخت و گفت :
+آقای جئون جونگ کوک
_ زیادی داری میخوری ... به سنت نمیخوره هیجده سالت رو رد کرده باشی.
دختر با حالت مستی چشماش رو بست و سرش رو به پشت صندلی تکیه داد و گفت :
+خوشم میاد گیراییت بالاس.
پسر لبخندی زد و گفت :
_ چند سالته .
+شونزده
_به نظرت کارت اشتباه نیست که میای توی بار.
+ درسته شونزده سالمه و از نظر تو بچم ولی درونم از یه پیر زنم پیر تره.
_ چرا
+چون دردای زیادی کشیده . راستی نگفتی تو چندسالته ؟
_۳۵ .... سی و پنج سالمه
+اوووف ... بهت نمیخوره بابا.
پسر تکخنده ای کرد و گفت :
_ راست میگی که سنت بهت نمیخوره.
دختر گیلاس پر جلوش رو یکباره سر کشید و بلند شد و جلو رفت و کراوات پسر رو کشید سمت خودش و گفت :
+نظرت راجب یه شب هات چیه ...
پسر خنده ای کرد و دستش رو روی کمر لخت دختر کشید و تکخنده ای کرد و سرش رو جلو برد و در گوش دختر زمزمه وار گفت :
_ با اینکه نوزده سال ازت بزرگترم ... هیچ وقت به کسی درخواست ندادم.
+ اممم .... یکی اینجا هست که خیلی به یه ددی احتیاج داره.
جونگ کوک دستش رو پایین تر برد و باسن دختر رو فشار داد و گفت:
_پس آماده ای
+آماده ی امادم
جونگ کوک بیرون آمد و دختر رو براید استایل بغل کرد و به یکی از اتاق های وی آر پی رفت .
در اتاق رو قفل کرد و دختر رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد.
سرش رو توی گردن دختر برد و گفت :
_ هممم فکرش رو نمیکردم که با یه دختر مدرسه ای رابطه داشته باشم.
دختر دستش رو بالا آورد و شانه های جونگ کوک رو گرفت و برش گردوند و روش خیمه زد.
دستش رو نوازش وار روی سینه های جونگ کوک کشید که جونگ کوک از روی لذت چشماش رو بست و سرش رو به تخت فشار داد و ناله ی ریزی کرد.
دختر پوزخندی زد و سرش رو توی گردن جونگ کوک برد و گفت :
+منم فکر نمی کردم عاشق کسی که همسن بابامه بشم.
۶۲.۰k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.