کاروان آمده و برگ خزان می ریزد
کاروان آمده و برگ خزان می ریزد
باز از چشم حرم دُرِّ گران می ریزد
هرکه دنبال گل گمشده ای می گردد
درد از عاطفه های نگران می ریزد
راه بگشای که بانوی حرم می آید
سوز هجر است که از قدکمان می ریزد
دستها باز شده تا که به سرها بزنند
خاک غم روی سر سینه زنان می ریزد
صاحب پیرهن کهنه کجا افتاده
بوسه هایی است که بر جای سنان می ریزد
هر یتیمی به شهیدی گله ای می گوید
خون دلهاست که از داغ جوان می ریزد
مادری در پی گهواره شش ماهۀ خود
تَه گودال به سر خاک ، نهان می ریزد
مَشکی از آب به دستان سکینه است چو طفل
به روی قبر عمو آب روان می ریزد
گوئیا وقت نماز است که با یاد علی
از لب سید سجاد اذان می ریزد
همه هستند ولی دختر دردانه کجاست
گوئیا گوشۀ ویرانه زبان می ریزد
نه بجا مانده خیامی ، نه امامی ، نه دلی
خواهری مانده که هر زمزمه ، جان می ریزد
#اربعین
#جامانده
#لبیک_یاحسین
#فکرنو
باز از چشم حرم دُرِّ گران می ریزد
هرکه دنبال گل گمشده ای می گردد
درد از عاطفه های نگران می ریزد
راه بگشای که بانوی حرم می آید
سوز هجر است که از قدکمان می ریزد
دستها باز شده تا که به سرها بزنند
خاک غم روی سر سینه زنان می ریزد
صاحب پیرهن کهنه کجا افتاده
بوسه هایی است که بر جای سنان می ریزد
هر یتیمی به شهیدی گله ای می گوید
خون دلهاست که از داغ جوان می ریزد
مادری در پی گهواره شش ماهۀ خود
تَه گودال به سر خاک ، نهان می ریزد
مَشکی از آب به دستان سکینه است چو طفل
به روی قبر عمو آب روان می ریزد
گوئیا وقت نماز است که با یاد علی
از لب سید سجاد اذان می ریزد
همه هستند ولی دختر دردانه کجاست
گوئیا گوشۀ ویرانه زبان می ریزد
نه بجا مانده خیامی ، نه امامی ، نه دلی
خواهری مانده که هر زمزمه ، جان می ریزد
#اربعین
#جامانده
#لبیک_یاحسین
#فکرنو
۹۸۵
۱۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.