فیک کوک (عشق و نفرت) پارت۳
از زبان کوک
من خوابیدم
تقریباً ساعت ۴ بود با صدای ا/ت بیدار شدم
انگار داشت هَزیون میگفت
با دستم حولش دادم و آروم گفتم : ا/ت بلند شو داری خواب میبینی دیدم کارَم اثری نداره همونجا کنارش روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد
( صبح )
از زبان جیمین
یه اتفاق خیلی بزرگی افتاده باید فوراً کوک رو خبر کنم
سریع رفتم سمته اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم تو
با صحنهای که دیدم هم خندم گرفت و هم احساسی شدم . کوک از پشت ا/ت رو بغل کرده بود حالا که همچین چیزی پیش اومده یه عکس بگیرم
من خوابیدم
تقریباً ساعت ۴ بود با صدای ا/ت بیدار شدم
انگار داشت هَزیون میگفت
با دستم حولش دادم و آروم گفتم : ا/ت بلند شو داری خواب میبینی دیدم کارَم اثری نداره همونجا کنارش روی تخت دراز کشیدم و خوابم برد
( صبح )
از زبان جیمین
یه اتفاق خیلی بزرگی افتاده باید فوراً کوک رو خبر کنم
سریع رفتم سمته اتاقش بدون اینکه در بزنم رفتم تو
با صحنهای که دیدم هم خندم گرفت و هم احساسی شدم . کوک از پشت ا/ت رو بغل کرده بود حالا که همچین چیزی پیش اومده یه عکس بگیرم
۲۰۵.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.