تو مال منی پارت17
آنجلا:بفرمایید!(منتظر)
ویکتور: اول از همه من پرنس ایتالیا هستم ویکتور آمادیا
آنجلا:خو...خوشبختم(متعجب)
ولی چرا باید بخواید سفیر برند من بشید؟
ویکتور:خیلی کنجکاوم همین سوال رو از کیم هم پرسیدید؟
آنجلا:شما مستر کیم رو از کجا میشناسید؟
ویکتور:ما دوست های هم هستیم
آنجلا:که اینطور ولی این دلیلی قانع کننده ای نبود!
ویکتور:آه پرنسس شما خیلی باهوشید(لبخند زایع)
آنجلا: نفهمدیم؟
ویکتور:در آینده میفهمید البته آینده نهچندان دور
تق تق(صدای در)
آنجلا:بیا تو
لوسی:ببخشید مزاحم میشم ولی مهمون هاتون رسیدن!
آنجلا:چه زود ساعت ۶ شد اوکی الان میام
منو ببخشید مستر آمادیو ولی بایدبه مهمون هام برسم
ویکتور:عاح بله منو اف کنید که وقتتون رو گرفتم ..با اجازه
آنجلا:بزارید بد رقتون کنم
&ویکتور به سمت در راه افتاد و آنجلا هم پشت سرش درو ویکتور باز کرد و از اتاق خارج شد و آنجلا وقتی از در خارج شد در اتاق رو بست و وقتی به طرف ویکتور برگشت دید که ویکتور ایستاده جلوتر رفت ولی
آنجلا: درو بستم و راهمو ادامه دادم که دیدم ویکتور وسط سالون شرکت ایستاده جلوتر رفتم که دیدم تهیونگ و یونگی و کوک و جولیا با جیمین ایستادن تهیونگ طوری به عصبی به ویکتور زل زده بود که انگار هر آن به یک جرقه بند بود که پارش کنه یونگی و کوک هم دست کمی ازش نداشت وقتی رسیدم و کمی عقب تر از ویکتور وایسادم نگاه های تهیونگ و بقیه روی من زوم شد تهیونگ وقتی منو کنار ویکتور دید و طوری که بهم نگاه کرد تنم لرزید به جیمین نگاه کردم که اونم چندان کمی از تهیونگ نداشت هر چهار تاشون اونقدر عصبی بودن که رگ های گردنشون زده بود بیرون که
تهیونگ:تو اینجا چی کار میکنی؟!
جیمین:آنجلا اینجا چخبره؟
کوک:گارد رو بفرستید بالا(توی بیسیم گفت)
انجلا:ای..اینجا چخبره ... مستر آمادیو مگه شما و مستر کیم رفیق هم نبودید پس این رفتارا چیه؟
ویکتور:نمیدونم آنجلا
&که آنجلا برگشت و با بهت بهش زل زد چون تاحالا غریبه ای اونطوری خودمونی اسمشو به زبون نیورده بود
تهیونگ:رفیق؟شوخیت گرفته؟ دشمنیتو به جای دوستی وانمود کردی؟
ویکتور:لعنتی...(زیر لب)
جولیا:اینجا چی میخوای؟
ویکتور:اوو تو حتما باید جولیا باشی چقدر بزرگ و زیبا تر شدی(نگاه کثیف)
&که جیمین خواست به طرف ویکتور بره ولی یونگی گرفتش
یونگی:حالا نه جیمینا
&ویکتور نگاه های خیره و عصبی تهیونگ رو به سمت آنجلا دید و پوزخندی زد و به طرف آنجلا برگشت دستشو دور کمر آنجلا گذاشت و نزدیک خودش کرد آنجلا که شکه شده بود نمیدونست چی بگه
انجلا: با اون کار ویکتور تهیونگ غرشی زیر لب کرد مثل ببر زخمی به منو و اون زل زده بود که گارد سلطنتی فرانسه از راه رسید بین اون همه کارمند گیج شده بودم نمیدونستم چیشده ولی
تهیونگ:ولش کن
*گایز ویکتور همون اقا هس که تو ویدیو بعد کوک و قبل یونگی میاد*
ویکتور: اول از همه من پرنس ایتالیا هستم ویکتور آمادیا
آنجلا:خو...خوشبختم(متعجب)
ولی چرا باید بخواید سفیر برند من بشید؟
ویکتور:خیلی کنجکاوم همین سوال رو از کیم هم پرسیدید؟
آنجلا:شما مستر کیم رو از کجا میشناسید؟
ویکتور:ما دوست های هم هستیم
آنجلا:که اینطور ولی این دلیلی قانع کننده ای نبود!
ویکتور:آه پرنسس شما خیلی باهوشید(لبخند زایع)
آنجلا: نفهمدیم؟
ویکتور:در آینده میفهمید البته آینده نهچندان دور
تق تق(صدای در)
آنجلا:بیا تو
لوسی:ببخشید مزاحم میشم ولی مهمون هاتون رسیدن!
آنجلا:چه زود ساعت ۶ شد اوکی الان میام
منو ببخشید مستر آمادیو ولی بایدبه مهمون هام برسم
ویکتور:عاح بله منو اف کنید که وقتتون رو گرفتم ..با اجازه
آنجلا:بزارید بد رقتون کنم
&ویکتور به سمت در راه افتاد و آنجلا هم پشت سرش درو ویکتور باز کرد و از اتاق خارج شد و آنجلا وقتی از در خارج شد در اتاق رو بست و وقتی به طرف ویکتور برگشت دید که ویکتور ایستاده جلوتر رفت ولی
آنجلا: درو بستم و راهمو ادامه دادم که دیدم ویکتور وسط سالون شرکت ایستاده جلوتر رفتم که دیدم تهیونگ و یونگی و کوک و جولیا با جیمین ایستادن تهیونگ طوری به عصبی به ویکتور زل زده بود که انگار هر آن به یک جرقه بند بود که پارش کنه یونگی و کوک هم دست کمی ازش نداشت وقتی رسیدم و کمی عقب تر از ویکتور وایسادم نگاه های تهیونگ و بقیه روی من زوم شد تهیونگ وقتی منو کنار ویکتور دید و طوری که بهم نگاه کرد تنم لرزید به جیمین نگاه کردم که اونم چندان کمی از تهیونگ نداشت هر چهار تاشون اونقدر عصبی بودن که رگ های گردنشون زده بود بیرون که
تهیونگ:تو اینجا چی کار میکنی؟!
جیمین:آنجلا اینجا چخبره؟
کوک:گارد رو بفرستید بالا(توی بیسیم گفت)
انجلا:ای..اینجا چخبره ... مستر آمادیو مگه شما و مستر کیم رفیق هم نبودید پس این رفتارا چیه؟
ویکتور:نمیدونم آنجلا
&که آنجلا برگشت و با بهت بهش زل زد چون تاحالا غریبه ای اونطوری خودمونی اسمشو به زبون نیورده بود
تهیونگ:رفیق؟شوخیت گرفته؟ دشمنیتو به جای دوستی وانمود کردی؟
ویکتور:لعنتی...(زیر لب)
جولیا:اینجا چی میخوای؟
ویکتور:اوو تو حتما باید جولیا باشی چقدر بزرگ و زیبا تر شدی(نگاه کثیف)
&که جیمین خواست به طرف ویکتور بره ولی یونگی گرفتش
یونگی:حالا نه جیمینا
&ویکتور نگاه های خیره و عصبی تهیونگ رو به سمت آنجلا دید و پوزخندی زد و به طرف آنجلا برگشت دستشو دور کمر آنجلا گذاشت و نزدیک خودش کرد آنجلا که شکه شده بود نمیدونست چی بگه
انجلا: با اون کار ویکتور تهیونگ غرشی زیر لب کرد مثل ببر زخمی به منو و اون زل زده بود که گارد سلطنتی فرانسه از راه رسید بین اون همه کارمند گیج شده بودم نمیدونستم چیشده ولی
تهیونگ:ولش کن
*گایز ویکتور همون اقا هس که تو ویدیو بعد کوک و قبل یونگی میاد*
۲۹.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.