بهای قمار پارت 24
بهای قمار
پارت 24
لیرا نسبت به حرف یونگی هیچ ری اکشنی نشون نداد
¥ یااا باز که قهر کردی !
- قهر نیستم !
خیونگی حلقه دستاشو دور کمر لیرا باز کرد و از تخت بلند شد لیرا فکر کرد یونگی واقعا بیخیالش شده پس نفس راحتی کشید ولی زهی خیال باطل...
دور تخت چرخید چیزی رو از تو کشو برداشت و سمت لیرا اومد و روی تخت نشست لیرا با دیدن شئ توی دستش جا خورد ...
- شوکر ؟؟؟
¥ چیه ترسیدی ؟
- یاااا نههه قهر نیستم بخدااا
یونگی لبخندی زد
و شوکر سمت صورت لیرا برد
¥ یک ... دو ... سه
لیرا از ترس دستشو روی صورتش گذاشت و چشماشو گرفت
اما بجای شک فقط لبای گرمی روی لباش فرود اومد
لیرا با تعجب دستاشو از روی چشماش برداشت ...
یونگی شوکر رو زیر بالشت فرد برده بود و لباشو روی لبای لیرا گذاشته بود ...
( جیخخخ اولین بوسه )
چند لحظه بعد یونگی ازش جدا شد ...
¥ ترسیدی نه ؟
- یاااا خیلی بدی ...
¥ میدونم !
یونگی از روی تخت بلند شد ...تی شرتشو پوشید و درو باز کردم
¥ میگم برات صبحونه بیارن بالا
- هوم باشه
لیرا لحظه ای فکر کرد یونگی عاشقشه ؟ نه امکان نداره ... اون هوسه ! پس اون بوسه چی بود ؟ هوس ! اون یه دختر بازه ،عادیه ! ولی برای لیرا عادی نبود ...
عشقه یا هوس ؟ لیرا تو سری به خودش زد
- معلومه هوس !
لیرا از جاش بلند شد و کیفشو برداشت و همه وسایل قمارو کف اتاق ریخت و باهاشون ور رفت ...
کف اتاق پر بود از پاسور و ژپوند و کارت ...
در اتاق باز شد و خدمتکار با سینی صبحونه وارد شد و سینی رو روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد پشت سرش صدای داد ببداد بلند شد ...
لیرا اروم از روی زمین بلند شد و در اتاقو باز کرد و از پله ها پایین رفت اقای مین داشت با یونگی دعوا میکرد :
+ بسه دیگه هر چی دختر بازی کردیی ! ( داد * )
¥ من هر کاری بخام میکنم !
+ نزدیک بود دختر رو بکشی ! دکتر گف اگه پنج دقه دیگه ادامه میداد از خونریزی میمرد !
¥ مشکل خودشع ...
+ نمیدونم کجای راهو اشتباه رفتم که پسرم اینجوری شد ...
¥ ....
+ اخه من و مادرت به این پاکی !
یونگی نعره زد
¥ با اون دهن کثیفت اسم مادر منو نیاررر
+ خفه شو
¥ خودت خفه شو مردک عوضی !
یونگی پوزخندی زد
¥ عه اسم خودتو گذاشتی پاک ؟
+....
¥ مادرم تو بستر مرگ بود که بهش خیانت کردی ! تو تخت بیمارستان بود که با اون زنیکه عشق بازی میکردی ؟
¥ هه فک کردی یادم میره ؟
+ مادرت ...
¥ گفتم اسمشو نیاررر
قیافه اقای مین شرمنده بود چیزی نداشت که بگه
صدای یونگی بغض کرد
¥ حداقل من به کسی قول ندادم تا ابد پیشش فقط مال اون باشم !
لیرا به سرنوشت خودش فکر کرد ... گاهی وقتا نداشتن یه چیزی بهتر از داشتن نوع بدشه ... مثل پدر و مادر !
لیرا اروم سمت یونگی رفت و دستشو گرفت
- بیا بریم تو اتاقت !
یونگی موافقم کرد و دنبالش رفت ... قبل از اینکه برن روی پله ها اقای مین جمله ای رو گفت
+ ولی من پشیمونم !
¥ پشیمونی فایده نداره ... اون رفته !
اشکای یونگی سرازیر شد و دیگه چیزی نگفت ...
پارت 24
لیرا نسبت به حرف یونگی هیچ ری اکشنی نشون نداد
¥ یااا باز که قهر کردی !
- قهر نیستم !
خیونگی حلقه دستاشو دور کمر لیرا باز کرد و از تخت بلند شد لیرا فکر کرد یونگی واقعا بیخیالش شده پس نفس راحتی کشید ولی زهی خیال باطل...
دور تخت چرخید چیزی رو از تو کشو برداشت و سمت لیرا اومد و روی تخت نشست لیرا با دیدن شئ توی دستش جا خورد ...
- شوکر ؟؟؟
¥ چیه ترسیدی ؟
- یاااا نههه قهر نیستم بخدااا
یونگی لبخندی زد
و شوکر سمت صورت لیرا برد
¥ یک ... دو ... سه
لیرا از ترس دستشو روی صورتش گذاشت و چشماشو گرفت
اما بجای شک فقط لبای گرمی روی لباش فرود اومد
لیرا با تعجب دستاشو از روی چشماش برداشت ...
یونگی شوکر رو زیر بالشت فرد برده بود و لباشو روی لبای لیرا گذاشته بود ...
( جیخخخ اولین بوسه )
چند لحظه بعد یونگی ازش جدا شد ...
¥ ترسیدی نه ؟
- یاااا خیلی بدی ...
¥ میدونم !
یونگی از روی تخت بلند شد ...تی شرتشو پوشید و درو باز کردم
¥ میگم برات صبحونه بیارن بالا
- هوم باشه
لیرا لحظه ای فکر کرد یونگی عاشقشه ؟ نه امکان نداره ... اون هوسه ! پس اون بوسه چی بود ؟ هوس ! اون یه دختر بازه ،عادیه ! ولی برای لیرا عادی نبود ...
عشقه یا هوس ؟ لیرا تو سری به خودش زد
- معلومه هوس !
لیرا از جاش بلند شد و کیفشو برداشت و همه وسایل قمارو کف اتاق ریخت و باهاشون ور رفت ...
کف اتاق پر بود از پاسور و ژپوند و کارت ...
در اتاق باز شد و خدمتکار با سینی صبحونه وارد شد و سینی رو روی تخت گذاشت و از اتاق خارج شد پشت سرش صدای داد ببداد بلند شد ...
لیرا اروم از روی زمین بلند شد و در اتاقو باز کرد و از پله ها پایین رفت اقای مین داشت با یونگی دعوا میکرد :
+ بسه دیگه هر چی دختر بازی کردیی ! ( داد * )
¥ من هر کاری بخام میکنم !
+ نزدیک بود دختر رو بکشی ! دکتر گف اگه پنج دقه دیگه ادامه میداد از خونریزی میمرد !
¥ مشکل خودشع ...
+ نمیدونم کجای راهو اشتباه رفتم که پسرم اینجوری شد ...
¥ ....
+ اخه من و مادرت به این پاکی !
یونگی نعره زد
¥ با اون دهن کثیفت اسم مادر منو نیاررر
+ خفه شو
¥ خودت خفه شو مردک عوضی !
یونگی پوزخندی زد
¥ عه اسم خودتو گذاشتی پاک ؟
+....
¥ مادرم تو بستر مرگ بود که بهش خیانت کردی ! تو تخت بیمارستان بود که با اون زنیکه عشق بازی میکردی ؟
¥ هه فک کردی یادم میره ؟
+ مادرت ...
¥ گفتم اسمشو نیاررر
قیافه اقای مین شرمنده بود چیزی نداشت که بگه
صدای یونگی بغض کرد
¥ حداقل من به کسی قول ندادم تا ابد پیشش فقط مال اون باشم !
لیرا به سرنوشت خودش فکر کرد ... گاهی وقتا نداشتن یه چیزی بهتر از داشتن نوع بدشه ... مثل پدر و مادر !
لیرا اروم سمت یونگی رفت و دستشو گرفت
- بیا بریم تو اتاقت !
یونگی موافقم کرد و دنبالش رفت ... قبل از اینکه برن روی پله ها اقای مین جمله ای رو گفت
+ ولی من پشیمونم !
¥ پشیمونی فایده نداره ... اون رفته !
اشکای یونگی سرازیر شد و دیگه چیزی نگفت ...
۷۹.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.