part17
part17
چاره زندگی
ویو کوک:
صبح از خواب بیدار شدم ا.ت خواب بود یاد دیشب افتادم و یه پوزخند زدم و رفتم حموم..
ویو ا.ت:
صبح وقتی بلند شدم دیدم کوک نیست از صدا فهمیدم توی حمومه خواستم بلند بشم که یاد دیشب افتادم دل درد بدی داشتم یه نگاه به سر و وضع خودم انداختم وایی خیلی بد بود با هر بدبختی بود رفتم و لباسمو عوض کردم که کوک اومد بیرون...
کوک:صبح بخیر
ا.ت: صبح بخیر...من میرم حموم
کوک: باشه
ویو کوک: معلوم نبود چشه خیلی خجالتی بود البته از کار دیشب عادی بود موهامو خشک کردم لباس پوشیدم رفتم صبحونه آماده کردم..
داشتم میز رو میچیدم که ا.ت اومد
کوک: اااا اومدی..بیا صبحونه بخور
ا.ت: دستت درد نکنه
ا.ت داشت از خجالت ذوب میشد
کوک:چیزی شده؟
ا.ت:یه جور میگی انگار چیزی یادت نیس!!
کوک: چرا یادمه..
ا.ت:ایی دلم
کوک: خوبی؟
ا.ت: یکم دل درد دارم..ایی..نه خیلی
کوک: میخوای..
ا.ت: چیزی نمیخوام وایی
کوک نشست رو صندلی ا.ت رو تو بعل خودش گرفت و دلش رو ماساژ داد
۵ مین بعد
کوک: بهتری؟
ا.ت: آره ممنونم
کوک: خوبه
ا.ت از رو پاش بلند شد
ا.ت: من دیگه میرم سرکار
کوک: باشه
ا.ت رفت و یه لباس مشکی پوشید که خیلی تحر..ک کننده بود
کوک محوش شده بود
ا.ت: من میرم دیگه
کوک: وایسا ببینم
ا.ت:چیزی شده؟
کوک: چرا دامن کوتاه پوشیدی
ا.ت: همیشه اینجوری میپوشم و میمر سر کار
کوک: نمیشه تو الان دیگه دوس پسر داری یعنی داشتی برو یه شلوار بپوش
ا.ت: خیل خب بابا غیرتی!!
کوک: غیرتی هستم که هستم همینه که هست میخوای بخوا میخوا نخوا اما اگه هم نخوای من میخوام(وای مخم ترکید)
ا.ت: باشه..
رفت و یه شلوار پوشید
ا.ت:الان خوبه؟
کوک: آره
ا.ت: خب خدافظ
کوک: بای گلم
اگه اشتباه املایی بود شرمنده
خب بالاخره نوشتم دیگه تو خماری بمونید و اینکه میخوام واسه پارت بعد شرط بزارم
لایک:۱۵
کامنت:۱۰
چاره زندگی
ویو کوک:
صبح از خواب بیدار شدم ا.ت خواب بود یاد دیشب افتادم و یه پوزخند زدم و رفتم حموم..
ویو ا.ت:
صبح وقتی بلند شدم دیدم کوک نیست از صدا فهمیدم توی حمومه خواستم بلند بشم که یاد دیشب افتادم دل درد بدی داشتم یه نگاه به سر و وضع خودم انداختم وایی خیلی بد بود با هر بدبختی بود رفتم و لباسمو عوض کردم که کوک اومد بیرون...
کوک:صبح بخیر
ا.ت: صبح بخیر...من میرم حموم
کوک: باشه
ویو کوک: معلوم نبود چشه خیلی خجالتی بود البته از کار دیشب عادی بود موهامو خشک کردم لباس پوشیدم رفتم صبحونه آماده کردم..
داشتم میز رو میچیدم که ا.ت اومد
کوک: اااا اومدی..بیا صبحونه بخور
ا.ت: دستت درد نکنه
ا.ت داشت از خجالت ذوب میشد
کوک:چیزی شده؟
ا.ت:یه جور میگی انگار چیزی یادت نیس!!
کوک: چرا یادمه..
ا.ت:ایی دلم
کوک: خوبی؟
ا.ت: یکم دل درد دارم..ایی..نه خیلی
کوک: میخوای..
ا.ت: چیزی نمیخوام وایی
کوک نشست رو صندلی ا.ت رو تو بعل خودش گرفت و دلش رو ماساژ داد
۵ مین بعد
کوک: بهتری؟
ا.ت: آره ممنونم
کوک: خوبه
ا.ت از رو پاش بلند شد
ا.ت: من دیگه میرم سرکار
کوک: باشه
ا.ت رفت و یه لباس مشکی پوشید که خیلی تحر..ک کننده بود
کوک محوش شده بود
ا.ت: من میرم دیگه
کوک: وایسا ببینم
ا.ت:چیزی شده؟
کوک: چرا دامن کوتاه پوشیدی
ا.ت: همیشه اینجوری میپوشم و میمر سر کار
کوک: نمیشه تو الان دیگه دوس پسر داری یعنی داشتی برو یه شلوار بپوش
ا.ت: خیل خب بابا غیرتی!!
کوک: غیرتی هستم که هستم همینه که هست میخوای بخوا میخوا نخوا اما اگه هم نخوای من میخوام(وای مخم ترکید)
ا.ت: باشه..
رفت و یه شلوار پوشید
ا.ت:الان خوبه؟
کوک: آره
ا.ت: خب خدافظ
کوک: بای گلم
اگه اشتباه املایی بود شرمنده
خب بالاخره نوشتم دیگه تو خماری بمونید و اینکه میخوام واسه پارت بعد شرط بزارم
لایک:۱۵
کامنت:۱۰
۱.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.