پارت۶
پارت۶
کوک:من میرم بیرون کاردارم غذا رو نسوزونیااا
دانبی:هه منو دست کم گرفتیا
کوک:ببینیم تعریف کنیم
دانبی:فقط من میترسم زود بیا
کوک:از کسی ک از سوسک میترسه توقع بیشتر از این نمیره
دانبی:وای ترکیدم از خنده
کوک:من رفتم دیرم شد
کوک رفت
دان بی:خب رف منم یه زره اینجا فوضولی کنم ب من چه خو کنجکاوم
ویو دانبی
همینطور داشتم میچرخیدم ک توی حیاط بودم گفتم بزا ببینم ساعت چنده ساعت مچیم رو نگاه کردم
دانبی:یا ابلفضلللل یه ساعت گذشتهههه
بدو بدو رفتم داخل دیدم خونه رو دود برداشته سریع رفتم گازو خاموش کردم درو پنجره رو باز کردم ک دود بره بیرو ک صدای ماشین اومد
دانبی:بدبخت شدم الان میگه از پس اینکارم بر نیومدم
ویو کوک
از خونه زدم بیرون رفتم پیش تهیونگ
تا بپرسم محموله کی میرسه
کوک:ته محموله کی میرسه
ته:احتمالا آخر شب بت خبر میدم
کوک:اوکی من برم دیگ
ته:بای
کوک
راه افتادم تا رسیدم دم عمارت دیدم از خونه داره کلی دود میاد
ترسیدم اتفاقی برای دانبی افتاده
پس سریع دویدم رفتم داخل دیدم با یه لبخند ضایع و یه باد بزن که داره باهاش دود هارو بیرون میکنه بهم نگاه میکنه
خندم گرفت
کوک:چیکار کردی (باخنده)
دانبی:باور کن تقصیر من نبود خودش سوخت من کاره ای نبودم
ویو کوک
همینطور داشتم با دانبی بحث میکردم که یه دفعه یه صدایی اومد
خو نمیگم خماری درزم شرم نمیزارم چون میدونم پارم میکنید ولی وقت بدید ب دستم استراحت کنم خوو
کوک:من میرم بیرون کاردارم غذا رو نسوزونیااا
دانبی:هه منو دست کم گرفتیا
کوک:ببینیم تعریف کنیم
دانبی:فقط من میترسم زود بیا
کوک:از کسی ک از سوسک میترسه توقع بیشتر از این نمیره
دانبی:وای ترکیدم از خنده
کوک:من رفتم دیرم شد
کوک رفت
دان بی:خب رف منم یه زره اینجا فوضولی کنم ب من چه خو کنجکاوم
ویو دانبی
همینطور داشتم میچرخیدم ک توی حیاط بودم گفتم بزا ببینم ساعت چنده ساعت مچیم رو نگاه کردم
دانبی:یا ابلفضلللل یه ساعت گذشتهههه
بدو بدو رفتم داخل دیدم خونه رو دود برداشته سریع رفتم گازو خاموش کردم درو پنجره رو باز کردم ک دود بره بیرو ک صدای ماشین اومد
دانبی:بدبخت شدم الان میگه از پس اینکارم بر نیومدم
ویو کوک
از خونه زدم بیرون رفتم پیش تهیونگ
تا بپرسم محموله کی میرسه
کوک:ته محموله کی میرسه
ته:احتمالا آخر شب بت خبر میدم
کوک:اوکی من برم دیگ
ته:بای
کوک
راه افتادم تا رسیدم دم عمارت دیدم از خونه داره کلی دود میاد
ترسیدم اتفاقی برای دانبی افتاده
پس سریع دویدم رفتم داخل دیدم با یه لبخند ضایع و یه باد بزن که داره باهاش دود هارو بیرون میکنه بهم نگاه میکنه
خندم گرفت
کوک:چیکار کردی (باخنده)
دانبی:باور کن تقصیر من نبود خودش سوخت من کاره ای نبودم
ویو کوک
همینطور داشتم با دانبی بحث میکردم که یه دفعه یه صدایی اومد
خو نمیگم خماری درزم شرم نمیزارم چون میدونم پارم میکنید ولی وقت بدید ب دستم استراحت کنم خوو
۵.۷k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.