𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖
(تهیونگ ویو)
توی این چند روز همش از پشت در نگاهش کردم مامانم نمیزاشت برم داخل اتاقش می گفت باید زمان بگذره ته دلم با هاش موافق بودم اما قلبم دیگه نمی زاشت امروز وقتی رفتیم خونه باهاش حرف میزنم از دلش در میارم اما واقعا میشه نه میشه اون من رو دوست داره مطمئنم من رو میبخشه
ات: خاله میشه من یه مدت برم خونه خودم
مامان ته: اما عزیز دلم
ات: لطفا این به نفع هممونه
مامان ته : باشه هر جور خودت میخوای
خودم میبرم میرسونمت اما اول بریم خونه وسایلت رو جمع کن بهت شام بدم بعد برو
ات :چشم
(ات ویو)
توی اتاق آماده شده بودم یه ساک کوچولو درست کرده بودم برای خودم دم پنجره منتظر بودم نمی دونم منتظر کی اما دلم میخواست تهیونگ بیاد دلم می خواست بهم مگه که اشتباه کرده که با صدای تقه ای به در سرم رو برگردوندم پدر تهیونگ بود
ات: سلام
بابای ته: سلام عزیزم خوبی چه خبر
ات :خوبم ؟ واقعا میپرسین؟
بابای ته: ببخشید واقعا فراموش کرده بودم ات :فراموش کرده بودین چجوری میتونین فراموش کنین من هر لحظه تو هر ثانیه اون اتفاق جلو چشمامه بعد شما فراموش کردین بابای ته: ببخشید دخترم واقعا معذرت میخوام نمی خواستم ناراحتت کنم نگران نباش نمیزارم دیگه تهیونگ اذیتت کنه دخترم راحت باش فعلا هم نمیزارم نزدیکت بشه
ات" میشه تنهام بزارین
بابای ته :باشه دخترم شبت بخیر
(ات ویو)
یه چهل دقیقه میشد که داشتم درسای دانشگاه رو مرور می کردم چون از هفته بعد امتحانام شروع میشه از یه طرف هم منتظرم مامان تهیونگ آماده بشه که بریم خونه خودم تصمیم داشتم یه مدت که بریم خونه خودم تصمیم داشتم یه مدت اونجا بمونم تا مامان بزرگم رو راضی کنم تا طلاق بگیرم
دیگه زندگی کردن با تهیونگ برام یه چیز غیر ممکن بود داشتم هم زمان هم درس میخوندم هم به حال روز زندگیم فکر میکردم که در اتاقم با شتاب باز شد من توی اتاقی بودم مامان تهیونگ بهم داده بود که از اتاق مشترک من و تهیونگ جدا بود
ات :هیععع
تهیونگ: سلام بهتری؟
ات :بروووووو بیرونننننننننن کمکککککککک تهیونگ: یعنی چی کمک چرا داد میزنی
ات: خالهههههههه جونننن کمکککککککک بابا ته :مگه من به تو نگفتم حق نداری بیای اینجا تهیونگ
ته :من ...من فقط میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه
بابا ته :بیا برو بیرون
( بابای تهیونگ دست ته رو گرفت داشت می بردش بیرون که چشم تهیونگ خورد به چمدون من که گوشه اتاق بود)
ته :این دیگه چیه
مامان ته: هیچی برو بیرون
ته: یعنی چی هیچی این چمدون دیگه چیه ات جواب من رو بده
بابا ته: میری بیرون یا نه
ته :جواب من رو بده ات
ات: من می خوام طلاق بگیرم وسایلم رو هم جمع کردم دارم میرم....
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖
(تهیونگ ویو)
توی این چند روز همش از پشت در نگاهش کردم مامانم نمیزاشت برم داخل اتاقش می گفت باید زمان بگذره ته دلم با هاش موافق بودم اما قلبم دیگه نمی زاشت امروز وقتی رفتیم خونه باهاش حرف میزنم از دلش در میارم اما واقعا میشه نه میشه اون من رو دوست داره مطمئنم من رو میبخشه
ات: خاله میشه من یه مدت برم خونه خودم
مامان ته: اما عزیز دلم
ات: لطفا این به نفع هممونه
مامان ته : باشه هر جور خودت میخوای
خودم میبرم میرسونمت اما اول بریم خونه وسایلت رو جمع کن بهت شام بدم بعد برو
ات :چشم
(ات ویو)
توی اتاق آماده شده بودم یه ساک کوچولو درست کرده بودم برای خودم دم پنجره منتظر بودم نمی دونم منتظر کی اما دلم میخواست تهیونگ بیاد دلم می خواست بهم مگه که اشتباه کرده که با صدای تقه ای به در سرم رو برگردوندم پدر تهیونگ بود
ات: سلام
بابای ته: سلام عزیزم خوبی چه خبر
ات :خوبم ؟ واقعا میپرسین؟
بابای ته: ببخشید واقعا فراموش کرده بودم ات :فراموش کرده بودین چجوری میتونین فراموش کنین من هر لحظه تو هر ثانیه اون اتفاق جلو چشمامه بعد شما فراموش کردین بابای ته: ببخشید دخترم واقعا معذرت میخوام نمی خواستم ناراحتت کنم نگران نباش نمیزارم دیگه تهیونگ اذیتت کنه دخترم راحت باش فعلا هم نمیزارم نزدیکت بشه
ات" میشه تنهام بزارین
بابای ته :باشه دخترم شبت بخیر
(ات ویو)
یه چهل دقیقه میشد که داشتم درسای دانشگاه رو مرور می کردم چون از هفته بعد امتحانام شروع میشه از یه طرف هم منتظرم مامان تهیونگ آماده بشه که بریم خونه خودم تصمیم داشتم یه مدت که بریم خونه خودم تصمیم داشتم یه مدت اونجا بمونم تا مامان بزرگم رو راضی کنم تا طلاق بگیرم
دیگه زندگی کردن با تهیونگ برام یه چیز غیر ممکن بود داشتم هم زمان هم درس میخوندم هم به حال روز زندگیم فکر میکردم که در اتاقم با شتاب باز شد من توی اتاقی بودم مامان تهیونگ بهم داده بود که از اتاق مشترک من و تهیونگ جدا بود
ات :هیععع
تهیونگ: سلام بهتری؟
ات :بروووووو بیرونننننننننن کمکککککککک تهیونگ: یعنی چی کمک چرا داد میزنی
ات: خالهههههههه جونننن کمکککککککک بابا ته :مگه من به تو نگفتم حق نداری بیای اینجا تهیونگ
ته :من ...من فقط میخواستم مطمئن بشم حالش خوبه
بابا ته :بیا برو بیرون
( بابای تهیونگ دست ته رو گرفت داشت می بردش بیرون که چشم تهیونگ خورد به چمدون من که گوشه اتاق بود)
ته :این دیگه چیه
مامان ته: هیچی برو بیرون
ته: یعنی چی هیچی این چمدون دیگه چیه ات جواب من رو بده
بابا ته: میری بیرون یا نه
ته :جواب من رو بده ات
ات: من می خوام طلاق بگیرم وسایلم رو هم جمع کردم دارم میرم....
۱۳.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.