پارت12
پارت12
#قاتل_من
ویو/تهیونگ
بعد از اینکه حرفامو به چانگ گفتم و به اون تماس خاتمه دادم...منتظر شدم ببینم چانگ چیکار میکنه...
نفسمو کلافه بیرون دادم و از جام بلندشدم...
دستی به موهام کشیدم ... و یقه لباسمو مرتب کردم ...باید برم به اون دختر چند کلمه حساب بگم... کتمو از رو مبل برداشتم و دستمو تو جیب راست کت کردمو وکلید اتاقو برداشتم...
نزدیک اتاق شدمو درو باز کردم...اون دختر...بیهوش شده؟ یا خودشو به موش مردگی زده...؟ هی دختررر...اینجا خونه خاله نیس هاا که اینشکلی واس خودت گرفتی خوابیدی... باتوام بلندشو ببینم نزدیکش شدمو تکونش دادم اما ظاهرا بیهوش شده... بود با چند کشیده ای...که به صورتش زدم...دختر تکونی خورد...چشماشو باز کرد...اصلا وقت نداشتم...و تاالانشم حسابی اعصابم خورد شده بود
ببین دختر...اومدم چند کلمه بات حرف بزنمو برم...مثل بچه آدم به حرفام گوش بده...چون بیشتر از یکبار تکرار نمیکنم....
ویو /ات
با حس کردن کشیده های که به صورتم میخورد چشماشو باز کردم...برای چند لحظه هیچی برام واضح نبود...و چشمام تار میدید...یه نمه سرمو تکون دادم...انگار کسی جلوم ایستاده بود ولی معلوم نبود..کیه...دستی به چشمام زدم...و میخواستم بلند شدم...که با صدای تهیونگ مو ب تنم سیخ شد...و اتفاقی که دیروز برام افتاد و به یادت اوردم....با باید آوردن اون اتفاق ترسیده به عقب برگشتمو...وکنترولی رو اشکام نداشتم صورتم از شدت گریه خیس شده بود....
یعنی اومده بازم...شکنجم بده؟ آخه من چ بدی در حقش کردم که مستحق این همه آزار و شکنجم... (بخدا قسم اگه یکبار دیگ تصمیم بگیره بالایی سرم بیاره خودم خودمو میکشم )
تهیونگ نزدیکم...شد و به وضوح می تونستم صدای تپدین قلبمو بشنوم...
تهیونگ: نترس امروز قرار نیست تنبه بشی اومدم بات حرف بزنم....
من با پدرت یه معامله کردم...که تمام عموال و شرکت های که از بابام اختلاس کرده رو تا ۲۴ ساعت آینده به نامم کنه...ودر ازای اینکارش تو رو ازاد میکنم...
اگ پدرت چیزی که ازش خواستمو انجام بده آزادیت حتمیه...
ولی اگ تو این ۲۴ ساعت خبری از بابات نشد....
ات : چی میشه؟؟
تهیونگ: تا آخر عمرت تو این عمارت میمونی... و...خدمتکار عمارت میشی...
ات : چییی؟ خدمتکار...؟ توروخدا نه؟ هققق
وقتی حرف تهیونگو شندیم قلبم برای چند لحظه از تپیدن منصرف شد
#قاتل_من
ویو/تهیونگ
بعد از اینکه حرفامو به چانگ گفتم و به اون تماس خاتمه دادم...منتظر شدم ببینم چانگ چیکار میکنه...
نفسمو کلافه بیرون دادم و از جام بلندشدم...
دستی به موهام کشیدم ... و یقه لباسمو مرتب کردم ...باید برم به اون دختر چند کلمه حساب بگم... کتمو از رو مبل برداشتم و دستمو تو جیب راست کت کردمو وکلید اتاقو برداشتم...
نزدیک اتاق شدمو درو باز کردم...اون دختر...بیهوش شده؟ یا خودشو به موش مردگی زده...؟ هی دختررر...اینجا خونه خاله نیس هاا که اینشکلی واس خودت گرفتی خوابیدی... باتوام بلندشو ببینم نزدیکش شدمو تکونش دادم اما ظاهرا بیهوش شده... بود با چند کشیده ای...که به صورتش زدم...دختر تکونی خورد...چشماشو باز کرد...اصلا وقت نداشتم...و تاالانشم حسابی اعصابم خورد شده بود
ببین دختر...اومدم چند کلمه بات حرف بزنمو برم...مثل بچه آدم به حرفام گوش بده...چون بیشتر از یکبار تکرار نمیکنم....
ویو /ات
با حس کردن کشیده های که به صورتم میخورد چشماشو باز کردم...برای چند لحظه هیچی برام واضح نبود...و چشمام تار میدید...یه نمه سرمو تکون دادم...انگار کسی جلوم ایستاده بود ولی معلوم نبود..کیه...دستی به چشمام زدم...و میخواستم بلند شدم...که با صدای تهیونگ مو ب تنم سیخ شد...و اتفاقی که دیروز برام افتاد و به یادت اوردم....با باید آوردن اون اتفاق ترسیده به عقب برگشتمو...وکنترولی رو اشکام نداشتم صورتم از شدت گریه خیس شده بود....
یعنی اومده بازم...شکنجم بده؟ آخه من چ بدی در حقش کردم که مستحق این همه آزار و شکنجم... (بخدا قسم اگه یکبار دیگ تصمیم بگیره بالایی سرم بیاره خودم خودمو میکشم )
تهیونگ نزدیکم...شد و به وضوح می تونستم صدای تپدین قلبمو بشنوم...
تهیونگ: نترس امروز قرار نیست تنبه بشی اومدم بات حرف بزنم....
من با پدرت یه معامله کردم...که تمام عموال و شرکت های که از بابام اختلاس کرده رو تا ۲۴ ساعت آینده به نامم کنه...ودر ازای اینکارش تو رو ازاد میکنم...
اگ پدرت چیزی که ازش خواستمو انجام بده آزادیت حتمیه...
ولی اگ تو این ۲۴ ساعت خبری از بابات نشد....
ات : چی میشه؟؟
تهیونگ: تا آخر عمرت تو این عمارت میمونی... و...خدمتکار عمارت میشی...
ات : چییی؟ خدمتکار...؟ توروخدا نه؟ هققق
وقتی حرف تهیونگو شندیم قلبم برای چند لحظه از تپیدن منصرف شد
۵.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.