پارت۹۸
چپ چپ نگام کرد و گفت:
- ممنون از مهمون نوازيتون.
توي دلم قند آب شد که تونستم لجش و در بيارم. نشست لب صندلي ميز کامپيوترم و گفت:
- حالم از اين مراسماي مسخره به هم مي خوره.
- من بدتر از تو.
- حالا يعني ما بايد با هم چه حرفي بزنيم؟
- مثلا بايد بگيم شما چه انتظارايي از همسر آينده تون دارين؟
پوزخندي زد و گفت:
- و منم مي گم که من هيچ انتظاري ندارم و از اونم همين انتظار و دارم.
- پس انتظار داري.
- آره انتظار دارم که هيچ کاري به کارم نداشته باشه. ترسا تو مياي تو خونه ي من زندگي مي کني، ولي هيچ کاري به کار هم قرار نيست داشته باشيم. اوکي؟
- نه بابا! پس انتظار داري صبح به صبح پاشم برات صبحونه درست کنم و شب به شب با بوي قورمه سبزي ازت استقبال کنم؟!
خنده اش گرفت، ولي جلوي خودش و گرفت و گفت:
- نه فقط گفتم که بدوني.
- آرتان بهتره به بابا و مامانت و باباي من بگي که مراسممون هر چي بي سر و صداتر باشه بهتره.
- نمي شه.
- چرا؟
- چون من تک فرزند اونام. برام آرزوهاي زيادي دارن و من نمي تونم نسبت به خواسته اشون بي تفاوت باشم.
اخمام و تو هم کردم و گفتم:
- بچه ننه!
هنوز اين حرف از دهنم کامل خارج نشده بود، که چونه ام تو دست قوي آرتان مشت شد. صورتش و آروده بود نزديک صورتم. نفساي داغش روي صورتم پخش مي شد. حتي نفسش هم بوي عطر تلخش و به خودش گرفته بود. چشماش اين قدر ترسناک شده بود که ترجيح دادم چشمام و ببندم. از لاي دندوناش گفت:
- چي گفتي؟!
ارتان وحشی میشد 🤣🤣 خوش اومدی عزیزم
- ممنون از مهمون نوازيتون.
توي دلم قند آب شد که تونستم لجش و در بيارم. نشست لب صندلي ميز کامپيوترم و گفت:
- حالم از اين مراسماي مسخره به هم مي خوره.
- من بدتر از تو.
- حالا يعني ما بايد با هم چه حرفي بزنيم؟
- مثلا بايد بگيم شما چه انتظارايي از همسر آينده تون دارين؟
پوزخندي زد و گفت:
- و منم مي گم که من هيچ انتظاري ندارم و از اونم همين انتظار و دارم.
- پس انتظار داري.
- آره انتظار دارم که هيچ کاري به کارم نداشته باشه. ترسا تو مياي تو خونه ي من زندگي مي کني، ولي هيچ کاري به کار هم قرار نيست داشته باشيم. اوکي؟
- نه بابا! پس انتظار داري صبح به صبح پاشم برات صبحونه درست کنم و شب به شب با بوي قورمه سبزي ازت استقبال کنم؟!
خنده اش گرفت، ولي جلوي خودش و گرفت و گفت:
- نه فقط گفتم که بدوني.
- آرتان بهتره به بابا و مامانت و باباي من بگي که مراسممون هر چي بي سر و صداتر باشه بهتره.
- نمي شه.
- چرا؟
- چون من تک فرزند اونام. برام آرزوهاي زيادي دارن و من نمي تونم نسبت به خواسته اشون بي تفاوت باشم.
اخمام و تو هم کردم و گفتم:
- بچه ننه!
هنوز اين حرف از دهنم کامل خارج نشده بود، که چونه ام تو دست قوي آرتان مشت شد. صورتش و آروده بود نزديک صورتم. نفساي داغش روي صورتم پخش مي شد. حتي نفسش هم بوي عطر تلخش و به خودش گرفته بود. چشماش اين قدر ترسناک شده بود که ترجيح دادم چشمام و ببندم. از لاي دندوناش گفت:
- چي گفتي؟!
ارتان وحشی میشد 🤣🤣 خوش اومدی عزیزم
۲.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.