ماشین
ماشین
مانا: چیشده این وقته.....
نزاشت حرفمو بزنم
تایجو: میریم رستوران بهت میگم
خب گذشتتتتتت رسیدیم رستوران
(غذا برا منم بگیر گشنمه)
خب رفتیم داخل به یه میز اشاره کرد رفیتم صندلی برا کشید عقب روش نشستم خودش هم نشست
مانا: ممنون حالا برا چی اومدیم رئیس
تایجو: چی میخوری؟
مانا: چیزع قهوه
برامون قهوره اوردن داشتیم قهوه میخوردیم
(کوفتت شه)
تایجو: میخواستم یه چیزی بهت بگو
مانا: بفرمایید گوش میدم
تایجو: نمیدونم از کی بود ولی چجور بگم همون روز اولی که دیدمت عاشقت شد..
مانا: ببخشید آقای تایجو ولی من به شما هیچ حسی ندارم و همینجا استفاع میدم
تایجو: فکر نمیکنم دست تو باشه
مانا: اعتفاقا تو دست منه
کتمو برداشتم و به سمت بیرون و خونه حرکت کردم
یهو یچیزی روی سرم احساس برگشتم تایجو یه اسلحه رو سرم گذاشته
تایجو: یه فرصت بهت می.....
قبل از اینکه بزارم حرفشو تموم کنه یدونه زدم زیر پاش و فرار کردم
تا رسیدم به یه بم بست
تایجو: هیچی دست تو نیست دختر جون
نزدیکم محکم منو چسبوند به دیوار و منو محکم بوسید داشتم خفه میشدم لبمو محکم مک حس کردم مزه خون تو دهنم جاری شده انقدر مک زد که بیهوش شدم
...........
از بیهوشی در اومدم یه لباس خواب سیاه توری تنم بود
تایجو: پس بلاخره بیدار شدی
مانا: ولمکننننننن مرتیکههههههه کص باباتتتتت
تایجو منو گرفت و روم خیمه زد و دستمو با کمر بندش بست بالا سرم
تایجو: الان تنبیهت میکنم تا بفهمی با من چطوری حرف بزنی
(آقایون و خانوما هنتای شروع شد اگر بچه کوچیک داره این بر نامه رو میبینه پرتش کنین بیرون😂🔞🔞🔞)
(از زبان بنده یا همون نویسنده)
تایجو یه بوسه محکم از لب مانا میگرفت و مک میزد در حدی لب مانا کبود شد همینو جری هم داشت با سینا هاش بازی میکرد و مانا هم اشک تمساح میریخت
تایجو از لبای مانا دل کند و .... لباس خوابشو پاره کرد
و تمام بدنش و مارک میزاشت
(مگه لباسه ابن یک نو انسانهههههه داش گلم)
از لایه گوشش تا نافشو لیس زد و لای پای مانا رو میخواست باز کنه ولی مانا تقلا میکرد
تایجو: کاری نکن هم کار من سخت بسه هم کار تو💢
ما نا با تردید پاهشو از هم باز کرد تایجو یکم با وسط پای مانا بازی کرد و خوردش و و مک میزد مانا هنوز به چند ثانیه نکشه ارضا شد
تایجو: فکر کنم باکره ای وگرنه انقدر زود ارضا نمیشدی
مانا:😢😢😢😢
تایجو: گریه نکن بیبی
(نویسنده:🤢🤢🤮🤮)
تایجو شلوارسو در اورد و سریع بدون اینکه چند ثانیه صبر کنه کرد داخل و تلمبه میزد
مانا جیغغغغغغغغ میزد و نفس نفس اتاق گرم شده بود و بوی تف و ارضا
(حالم داره بهم میخوره🤢)
تایجو محکم داخل مانا تلمبه میزد و...........
مانا: چیشده این وقته.....
نزاشت حرفمو بزنم
تایجو: میریم رستوران بهت میگم
خب گذشتتتتتت رسیدیم رستوران
(غذا برا منم بگیر گشنمه)
خب رفتیم داخل به یه میز اشاره کرد رفیتم صندلی برا کشید عقب روش نشستم خودش هم نشست
مانا: ممنون حالا برا چی اومدیم رئیس
تایجو: چی میخوری؟
مانا: چیزع قهوه
برامون قهوره اوردن داشتیم قهوه میخوردیم
(کوفتت شه)
تایجو: میخواستم یه چیزی بهت بگو
مانا: بفرمایید گوش میدم
تایجو: نمیدونم از کی بود ولی چجور بگم همون روز اولی که دیدمت عاشقت شد..
مانا: ببخشید آقای تایجو ولی من به شما هیچ حسی ندارم و همینجا استفاع میدم
تایجو: فکر نمیکنم دست تو باشه
مانا: اعتفاقا تو دست منه
کتمو برداشتم و به سمت بیرون و خونه حرکت کردم
یهو یچیزی روی سرم احساس برگشتم تایجو یه اسلحه رو سرم گذاشته
تایجو: یه فرصت بهت می.....
قبل از اینکه بزارم حرفشو تموم کنه یدونه زدم زیر پاش و فرار کردم
تا رسیدم به یه بم بست
تایجو: هیچی دست تو نیست دختر جون
نزدیکم محکم منو چسبوند به دیوار و منو محکم بوسید داشتم خفه میشدم لبمو محکم مک حس کردم مزه خون تو دهنم جاری شده انقدر مک زد که بیهوش شدم
...........
از بیهوشی در اومدم یه لباس خواب سیاه توری تنم بود
تایجو: پس بلاخره بیدار شدی
مانا: ولمکننننننن مرتیکههههههه کص باباتتتتت
تایجو منو گرفت و روم خیمه زد و دستمو با کمر بندش بست بالا سرم
تایجو: الان تنبیهت میکنم تا بفهمی با من چطوری حرف بزنی
(آقایون و خانوما هنتای شروع شد اگر بچه کوچیک داره این بر نامه رو میبینه پرتش کنین بیرون😂🔞🔞🔞)
(از زبان بنده یا همون نویسنده)
تایجو یه بوسه محکم از لب مانا میگرفت و مک میزد در حدی لب مانا کبود شد همینو جری هم داشت با سینا هاش بازی میکرد و مانا هم اشک تمساح میریخت
تایجو از لبای مانا دل کند و .... لباس خوابشو پاره کرد
و تمام بدنش و مارک میزاشت
(مگه لباسه ابن یک نو انسانهههههه داش گلم)
از لایه گوشش تا نافشو لیس زد و لای پای مانا رو میخواست باز کنه ولی مانا تقلا میکرد
تایجو: کاری نکن هم کار من سخت بسه هم کار تو💢
ما نا با تردید پاهشو از هم باز کرد تایجو یکم با وسط پای مانا بازی کرد و خوردش و و مک میزد مانا هنوز به چند ثانیه نکشه ارضا شد
تایجو: فکر کنم باکره ای وگرنه انقدر زود ارضا نمیشدی
مانا:😢😢😢😢
تایجو: گریه نکن بیبی
(نویسنده:🤢🤢🤮🤮)
تایجو شلوارسو در اورد و سریع بدون اینکه چند ثانیه صبر کنه کرد داخل و تلمبه میزد
مانا جیغغغغغغغغ میزد و نفس نفس اتاق گرم شده بود و بوی تف و ارضا
(حالم داره بهم میخوره🤢)
تایجو محکم داخل مانا تلمبه میزد و...........
۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.