راکون کچولو مو صورتی p28
دستشو ول کردم
من:باشه باشه
دامیان خیله خب
یک قدم که دور شدیم
ذهن پسره:ا به این سیلی زدم پس اصلا چیز مهمی هم نبود)
اینو که شنیدم یکم به هم ریختم
واسادم و گوشه لباسشو گرفتم تا وایسه
دامیان:چیزی شده؟
با انگشتم اشاره کردم که سرشو بیاره پایین تا قدم بهش برسه
سرشو خم کرد
سرمو نزدیک گوشش بردم و آرو گفتم که بهش چشم غره بره
اینو که گفتم کثافت خندش گرفت
ولی زود خودشو جمع کردو سرشو بلند کردو به پسره چشم غره رفت
یو هاها دلم خنک شد چون رید به خودش
ادمین:خب میزاشتی همونجا بزنه بهش کنه دیگه)
دامیان:هوی آنیا به چی فکر میکنی
بخون دیگه
من:هاها باشه
۵دقیقه بعد
من:اهههههه من هیچی نمیفهمممم
کتابو پرت کردم اونور
دامیان:آنیا چته
من:نمیخوام
دامیان:بشین بچه
من:نمیخوام
دامیان:گفتی میشینی میخونی
من:هعب نمیخوام
دامیان بلند شد کتابو ورداشت گذاشت جلوم
دامیان:بخون اگه سوالایی که ازت پرسیدم رو بلد بودی واست کلی بادوم زمینی میخرم
من:واقعا
دامیان:آره
من:خب باشه
کتابو ور داشتم و شروع کردم به خواندن
کم کم داشتم علاقه مند میشدم به درس خواندن وای چقدر جالبه
دامیان:وقت تمومه
و کتابو از جلوم برداشت
من:هوی پیش بده میخوام بخونم
دامیان:نمیدم
من:بدش
دامیان:نمیدم
تو داری درستی بعدی و هم میخونی اینجوری درستی قبلی رو یادت میره
من:مگه من ماهی ام
دامیان:نه ولی حجم درست زیاده
من:میخوام بخونمش
دامیان مگه این چی داره وایسا ببینم
شروع کرد به خواندن خودشم ول کنش نبود
من:بدش من
دامیان:صبر کن جای حساسه
من:بدش
دامیان:هیسس
من:همم🗿
پنج دقیقه بعد بهم پسش داد
دامیان:متوجه شدم چرا ولش نمیکردی بیا بقیشو بخون
ولی اگر اون درسا رو ازت پرسیدم بلد نبودی
بادوم زمینی نداریم
من:باشه
شروع کردم به خواندن جالب بود
زودم تموم شد
دامیان:خوندی؟
من:آره
دامیان:خب بیا ازت بپرسم
من:من بازم میخوام بخونم
دلم میخواد بیشتر بفهمم
دامیان:من که نفهمیدم چی گفتی ولی میزارم یک دور دیگه بخونی
من:مرسی
و شروع کردم به خواندن
حدود 15دقیقه بعد تموم شد
من:خب من حاضرم ازم بپرس
دامیان:خب خب
کتابو از جلوم برداشت و شروع کرد به پرسیدن
به همه سوالا جواب دادم
بعد پرسیدن چندتا سوال دامیان کتابو بست
دامیان:مثل اینکه باید بعد مدرسه بریم بادوم زمینی بخریم
من:وایسین بادوم زمینی ها که دارم میامم
بازم این دامیان خندید
من:باشه باشه
دامیان خیله خب
یک قدم که دور شدیم
ذهن پسره:ا به این سیلی زدم پس اصلا چیز مهمی هم نبود)
اینو که شنیدم یکم به هم ریختم
واسادم و گوشه لباسشو گرفتم تا وایسه
دامیان:چیزی شده؟
با انگشتم اشاره کردم که سرشو بیاره پایین تا قدم بهش برسه
سرشو خم کرد
سرمو نزدیک گوشش بردم و آرو گفتم که بهش چشم غره بره
اینو که گفتم کثافت خندش گرفت
ولی زود خودشو جمع کردو سرشو بلند کردو به پسره چشم غره رفت
یو هاها دلم خنک شد چون رید به خودش
ادمین:خب میزاشتی همونجا بزنه بهش کنه دیگه)
دامیان:هوی آنیا به چی فکر میکنی
بخون دیگه
من:هاها باشه
۵دقیقه بعد
من:اهههههه من هیچی نمیفهمممم
کتابو پرت کردم اونور
دامیان:آنیا چته
من:نمیخوام
دامیان:بشین بچه
من:نمیخوام
دامیان:گفتی میشینی میخونی
من:هعب نمیخوام
دامیان بلند شد کتابو ورداشت گذاشت جلوم
دامیان:بخون اگه سوالایی که ازت پرسیدم رو بلد بودی واست کلی بادوم زمینی میخرم
من:واقعا
دامیان:آره
من:خب باشه
کتابو ور داشتم و شروع کردم به خواندن
کم کم داشتم علاقه مند میشدم به درس خواندن وای چقدر جالبه
دامیان:وقت تمومه
و کتابو از جلوم برداشت
من:هوی پیش بده میخوام بخونم
دامیان:نمیدم
من:بدش
دامیان:نمیدم
تو داری درستی بعدی و هم میخونی اینجوری درستی قبلی رو یادت میره
من:مگه من ماهی ام
دامیان:نه ولی حجم درست زیاده
من:میخوام بخونمش
دامیان مگه این چی داره وایسا ببینم
شروع کرد به خواندن خودشم ول کنش نبود
من:بدش من
دامیان:صبر کن جای حساسه
من:بدش
دامیان:هیسس
من:همم🗿
پنج دقیقه بعد بهم پسش داد
دامیان:متوجه شدم چرا ولش نمیکردی بیا بقیشو بخون
ولی اگر اون درسا رو ازت پرسیدم بلد نبودی
بادوم زمینی نداریم
من:باشه
شروع کردم به خواندن جالب بود
زودم تموم شد
دامیان:خوندی؟
من:آره
دامیان:خب بیا ازت بپرسم
من:من بازم میخوام بخونم
دلم میخواد بیشتر بفهمم
دامیان:من که نفهمیدم چی گفتی ولی میزارم یک دور دیگه بخونی
من:مرسی
و شروع کردم به خواندن
حدود 15دقیقه بعد تموم شد
من:خب من حاضرم ازم بپرس
دامیان:خب خب
کتابو از جلوم برداشت و شروع کرد به پرسیدن
به همه سوالا جواب دادم
بعد پرسیدن چندتا سوال دامیان کتابو بست
دامیان:مثل اینکه باید بعد مدرسه بریم بادوم زمینی بخریم
من:وایسین بادوم زمینی ها که دارم میامم
بازم این دامیان خندید
۲.۹k
۲۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.