بابونه
یه سوالی ازت بپرسم؟
پسر بزرگ تر درحالی که سعی میکرد به بی نقص ترین شکل ممکن مجسمه تو رو تموم کنه جواب داد...مگه این هم پرسیدن داره؟ هر چنتا بپرس میدونی که من از شنیدن صدات خسته نمیشم هوم؟
تو سه روز پیش کجا بودی؟
یاداوری خاطرات باعث شد تهیونگ استرس بگیره... طبیعتا پرسیدن این سوال اونم از طرف معشوقش که کاراگاه بود نشونه خوبی نبود نه؟
با صدا قدما ا/ت به خودم اومد
-نمیخوای جواب بدی؟...
+جوجه ... الان داری ازمن بازجوی میکنی؟
-میدونی ولش کن فقط بخاطر اتفاقاتی که این وقت افتاده فشاری که از طرف مطبوعات رومه گیج شدم...
+مهم نیست..
بلند شد و به سمتت اومد صدای قیژ قیژ کف پوش چوبی کارگاه در اومد
کم کم نزدیک شدو دستش رو به کمرت رسوند با اون یکی دست موهاتو کنار زد بنظر خیلی اشفته میای امروز هم حتما باید بری؟
راستش دلت نمیخواست بری... هیچکدوم نمیخواستن این اخر هفته رو از هم دور بمونن...
+بخاطر قتلا پشت هم چند روز پیش مجبوریم پشت هم کار کنیم از همه جهات تهت فشاریم...
تو رو بیشتر نزدیک خودش کرد بوسه کوچیکی رو پیشونیت گذاشت...
+دیگه باید برم دیرم میشه دوست دارمم
لبخند کوچیکی رو لب تهیونگ نشستو گفت منم همینطور بابونه
منم همینطور...
تهیونگ وقتی مطمعن شد از کارگاه رفتی در پشتی کارگاه رو باز کرد و اروم زمزمه کرد
الان باید با این جسدا چی کار کنم؟
تو فکر بود که با صدا در به خودش اومد
ترس تمام وجودشو گرفت
پسر بزرگ تر درحالی که سعی میکرد به بی نقص ترین شکل ممکن مجسمه تو رو تموم کنه جواب داد...مگه این هم پرسیدن داره؟ هر چنتا بپرس میدونی که من از شنیدن صدات خسته نمیشم هوم؟
تو سه روز پیش کجا بودی؟
یاداوری خاطرات باعث شد تهیونگ استرس بگیره... طبیعتا پرسیدن این سوال اونم از طرف معشوقش که کاراگاه بود نشونه خوبی نبود نه؟
با صدا قدما ا/ت به خودم اومد
-نمیخوای جواب بدی؟...
+جوجه ... الان داری ازمن بازجوی میکنی؟
-میدونی ولش کن فقط بخاطر اتفاقاتی که این وقت افتاده فشاری که از طرف مطبوعات رومه گیج شدم...
+مهم نیست..
بلند شد و به سمتت اومد صدای قیژ قیژ کف پوش چوبی کارگاه در اومد
کم کم نزدیک شدو دستش رو به کمرت رسوند با اون یکی دست موهاتو کنار زد بنظر خیلی اشفته میای امروز هم حتما باید بری؟
راستش دلت نمیخواست بری... هیچکدوم نمیخواستن این اخر هفته رو از هم دور بمونن...
+بخاطر قتلا پشت هم چند روز پیش مجبوریم پشت هم کار کنیم از همه جهات تهت فشاریم...
تو رو بیشتر نزدیک خودش کرد بوسه کوچیکی رو پیشونیت گذاشت...
+دیگه باید برم دیرم میشه دوست دارمم
لبخند کوچیکی رو لب تهیونگ نشستو گفت منم همینطور بابونه
منم همینطور...
تهیونگ وقتی مطمعن شد از کارگاه رفتی در پشتی کارگاه رو باز کرد و اروم زمزمه کرد
الان باید با این جسدا چی کار کنم؟
تو فکر بود که با صدا در به خودش اومد
ترس تمام وجودشو گرفت
۴.۵k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.