Extraordinary 18
ویو_ا/ت :داشتم برای خودم دعا میکردم که اون مرد ناشناس دستشو کشید روی شونم و باعث شد مور مورم شه
ا/ت : مرتیکه منحرف چیکار داری میکنییی
ناشناس : عاووو خانومی منتظره اقاییش که به عنش نبود خانومیشو دزدیدن بیاد نجاتش بده؟ دلم میسوزه برات ولی تو حتی منو نمیشناسی وگرنه شاید حتی تا الان ۵۰ تا نقشه برای فرار کشیده بودی
ا/ت : ت تو کی هستی؟
ناشناس: حدس بزن تو من زیاد دیدی برادرات خیلی به من اعتماد دارن برای همین حتی اگر یکی بهشون بگه من تورو دزدیدم باورشون نمیشه
ا/ت : نه ... نمیتونی تو باشی ... نه نه اون هیچ وقت همچین کاری نمیکنه ...
ناشناس : ببخشید که این منم ولی دست فکر کردی
ا/ت : ی یونگی ....
یونگی : دبیو برادرای تو باعث شدن شهرت ما زیر سوال بره .... باعث شدن ما به عنوان معلمای اونا شناخته بشیم و همه فکر کنن ما بخاطر اونا عقب میکشیم تا اونا هم مثل ما به شهرت برسن
ا/ت : ن نه ا اینجوری که فکر میکنی نیست .... ا اصلا چ چرا منو آوردی اینجا ..... میتونستی باهاش حرف بزنی ....چرا منو میکشی وسط
یونگی : چه راهی راحت تر از کشتن عزیز ترین کسشون ها ؟؟؟
ا/ت : ن نه ....
یونگی : آره
ویو_ا/ت : بغضم گرفته بود درست چشمم نمیدید تنها چیزی که متوجه شدم صدای گلوله بود و بعد دیکه هیچی نفهمیدم .....
ویو_ریکی : اون ماشین سفیدی که اون خانم گفته بود رو پیدا کردم طبق مشخصاتی که بهم داده بود باید خودش میبود جلوی در یه انبار قدیمی پارک شده بود و روی پلاکش با ماژیک خطخطی شده بود رفتم توی انبار و دیدم دری که به پله های زیر زمین راه داشت بازه زنگ زدم به پلیس و گقتم کجام و کمک نیاز دارم از لای اون در نگاه کردم باورم نمیشد ا/ت روی زمین افتاده بود و از شکمش خون میومد و یونگی هیونگ رو دیدم که نشسته بود با اون لیوانی به به نظر میرسید توش الکل باشه ا/ت رو نگاه میکرد و بهش میخندید یک لحظه سرم گیج رفت و باورم نشد که یونگی ا/ت رو با تیر زده بغص کردم رفتم توی زیر زمین و زدم به صندلی کع یونگی روش نشسته بود و یونگی رو انداختم زمین لیوانش از دستش افتاد
با لحن مسخره واری گفت : اخیی آقایی اومده دنبال خانومیش ؟
ریکی : خیلی بیچاره ای چون قراره بقیه عمرت رو توی زندان بگذرونی
یونگی : مرتیکه بی همه چیز
ویو_راوی: یونگی تلاش کرد فرار کنه ولی تا مدارکی که نشون میداد اون اونجا بوده رو بر داشت و در رو باز کرد پلیسا ریختن تو و گرفتنش ریکی کنار ا/ت افتاد زمین و بغضش ترکید سر ا/ت رو گذاشت روی پاش و جای زخمشو با دستش گرف
ریکی : چ چاگیا ن نگران نباش ا الان آمبولانس میاد ی یکم دیگه تحمل کن خ خب؟
ا/ت : مرتیکه منحرف چیکار داری میکنییی
ناشناس : عاووو خانومی منتظره اقاییش که به عنش نبود خانومیشو دزدیدن بیاد نجاتش بده؟ دلم میسوزه برات ولی تو حتی منو نمیشناسی وگرنه شاید حتی تا الان ۵۰ تا نقشه برای فرار کشیده بودی
ا/ت : ت تو کی هستی؟
ناشناس: حدس بزن تو من زیاد دیدی برادرات خیلی به من اعتماد دارن برای همین حتی اگر یکی بهشون بگه من تورو دزدیدم باورشون نمیشه
ا/ت : نه ... نمیتونی تو باشی ... نه نه اون هیچ وقت همچین کاری نمیکنه ...
ناشناس : ببخشید که این منم ولی دست فکر کردی
ا/ت : ی یونگی ....
یونگی : دبیو برادرای تو باعث شدن شهرت ما زیر سوال بره .... باعث شدن ما به عنوان معلمای اونا شناخته بشیم و همه فکر کنن ما بخاطر اونا عقب میکشیم تا اونا هم مثل ما به شهرت برسن
ا/ت : ن نه ا اینجوری که فکر میکنی نیست .... ا اصلا چ چرا منو آوردی اینجا ..... میتونستی باهاش حرف بزنی ....چرا منو میکشی وسط
یونگی : چه راهی راحت تر از کشتن عزیز ترین کسشون ها ؟؟؟
ا/ت : ن نه ....
یونگی : آره
ویو_ا/ت : بغضم گرفته بود درست چشمم نمیدید تنها چیزی که متوجه شدم صدای گلوله بود و بعد دیکه هیچی نفهمیدم .....
ویو_ریکی : اون ماشین سفیدی که اون خانم گفته بود رو پیدا کردم طبق مشخصاتی که بهم داده بود باید خودش میبود جلوی در یه انبار قدیمی پارک شده بود و روی پلاکش با ماژیک خطخطی شده بود رفتم توی انبار و دیدم دری که به پله های زیر زمین راه داشت بازه زنگ زدم به پلیس و گقتم کجام و کمک نیاز دارم از لای اون در نگاه کردم باورم نمیشد ا/ت روی زمین افتاده بود و از شکمش خون میومد و یونگی هیونگ رو دیدم که نشسته بود با اون لیوانی به به نظر میرسید توش الکل باشه ا/ت رو نگاه میکرد و بهش میخندید یک لحظه سرم گیج رفت و باورم نشد که یونگی ا/ت رو با تیر زده بغص کردم رفتم توی زیر زمین و زدم به صندلی کع یونگی روش نشسته بود و یونگی رو انداختم زمین لیوانش از دستش افتاد
با لحن مسخره واری گفت : اخیی آقایی اومده دنبال خانومیش ؟
ریکی : خیلی بیچاره ای چون قراره بقیه عمرت رو توی زندان بگذرونی
یونگی : مرتیکه بی همه چیز
ویو_راوی: یونگی تلاش کرد فرار کنه ولی تا مدارکی که نشون میداد اون اونجا بوده رو بر داشت و در رو باز کرد پلیسا ریختن تو و گرفتنش ریکی کنار ا/ت افتاد زمین و بغضش ترکید سر ا/ت رو گذاشت روی پاش و جای زخمشو با دستش گرف
ریکی : چ چاگیا ن نگران نباش ا الان آمبولانس میاد ی یکم دیگه تحمل کن خ خب؟
۵.۴k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.