فیک///عشق خونین///bleeding heart///
پارت²☆
ویو مادر نیولا
به نیولا صبحونه دادم و بلند شدم . ظرف هارو توی سینک گذاشتم و به فکر فرو رفتم
مگه میشه یکی با چونه بیفته ۲ قسمت لبش سوراخ بشه!؟
مگه چقدر دندونش تیزه!؟
اومدم به صورتش با تعجب نگاه کردم که گفت
+چیزی شده مامان!؟(با لحن بچه گونه )
^.......
اومدم پیشش و گفتم
^دهنتو وا کن
+.....
دهنشو وا کرد منگ به دندونای بالاش نگاهی انداختم
اما خبری از دندون تیز و بُرنده نبود .
کمی توی فکر رفتم و میخواستم به دوست نزدیکم که خیلی باهم صميمي بودیمو خونه ی هم میرفتیم
زنگ بزنم ولی از اون موقعی که بچه دار شدم دیگه نتونستیم همو ببینیم و فکر کنم الان منو فراموش کرده باشه. ولی خب امتحان که ضرری نداره
بهش زنگ زدم
اما جوابی نشنیدیم و زود قطع کردم و آهی کشیدم
نگاهی به نیولا انداختم ولی نبود
معلوم نبود کجا رفته
^نیولاااا کجا رفتی ؟؟
.....
^نیولاااا ......کجا رفتی مامان جون..!!؟؟؟؟؟؟
اما بازم جوابی نشنیدم که میخواستم برم تو اتاقش که دیدم در قفله
درو زدم
^مامانی این تویی؟!
+نیا تو
^چرا مامان جون؟!
+دارم لباس عوض میکنم اخهه
^آها هوففف..حالا نیستدرو قفل کنی من تورو دیدم من مادرتم(نفس از خیاله راحت زدن)
+حالا هرچی
این موقع ها خیلی نگران نیولا شدم میدونم هعی احساس میکنم که میخواد یه دفعه ای غیب بشه یا اتفاقی براش بیفته......
.
.
.
اتمام پارت ²♡
شرط برای پارت بعد ۲ لایک ۱ کامنت
لطفا بگید خوبه یا نه
میدونین وقتی بزرگ بشه تازه ماجرا های اهم اهمی شروع میشه
ویو مادر نیولا
به نیولا صبحونه دادم و بلند شدم . ظرف هارو توی سینک گذاشتم و به فکر فرو رفتم
مگه میشه یکی با چونه بیفته ۲ قسمت لبش سوراخ بشه!؟
مگه چقدر دندونش تیزه!؟
اومدم به صورتش با تعجب نگاه کردم که گفت
+چیزی شده مامان!؟(با لحن بچه گونه )
^.......
اومدم پیشش و گفتم
^دهنتو وا کن
+.....
دهنشو وا کرد منگ به دندونای بالاش نگاهی انداختم
اما خبری از دندون تیز و بُرنده نبود .
کمی توی فکر رفتم و میخواستم به دوست نزدیکم که خیلی باهم صميمي بودیمو خونه ی هم میرفتیم
زنگ بزنم ولی از اون موقعی که بچه دار شدم دیگه نتونستیم همو ببینیم و فکر کنم الان منو فراموش کرده باشه. ولی خب امتحان که ضرری نداره
بهش زنگ زدم
اما جوابی نشنیدیم و زود قطع کردم و آهی کشیدم
نگاهی به نیولا انداختم ولی نبود
معلوم نبود کجا رفته
^نیولاااا کجا رفتی ؟؟
.....
^نیولاااا ......کجا رفتی مامان جون..!!؟؟؟؟؟؟
اما بازم جوابی نشنیدم که میخواستم برم تو اتاقش که دیدم در قفله
درو زدم
^مامانی این تویی؟!
+نیا تو
^چرا مامان جون؟!
+دارم لباس عوض میکنم اخهه
^آها هوففف..حالا نیستدرو قفل کنی من تورو دیدم من مادرتم(نفس از خیاله راحت زدن)
+حالا هرچی
این موقع ها خیلی نگران نیولا شدم میدونم هعی احساس میکنم که میخواد یه دفعه ای غیب بشه یا اتفاقی براش بیفته......
.
.
.
اتمام پارت ²♡
شرط برای پارت بعد ۲ لایک ۱ کامنت
لطفا بگید خوبه یا نه
میدونین وقتی بزرگ بشه تازه ماجرا های اهم اهمی شروع میشه
۲.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.