جان من و جان ترا پیش ازین
جان من و جان ترا پیش ازین
سابقه اي بود که گشت آشنا
الفت امروز ازان سـابقه ست
گرچه فـراموش شد آنـها تـرا
اولش سخت بود قبول كنم كه تو هيچ چيزي از آن روز ابري كه زمانش در ساعات اين دنيا نمي گنجد، وسط سرزميني كه حالا روي هيچ كدامِ اين نقشه ها نيست، يادت نيست
سخت بود و غم انگيز كه من همه ي جزئيات آن روز ازلي را يادم بود و تو انگار بار اولت بود كه با من حرف مي زدي!
من يادم بود كه زير درختهاي انار كه گل داده بودند راه رفته بوديم و اين تو بودي كه اولين كلمه را به زبان آدم هاي غريب، به من گفته بود.
يادم بود كه هردو به سوالي كه كسي پرسيدم بود جواب داده بوديم "بله" و بعد دوباره تو با من به زباني كه حالا يادم نيست حرف زده بودي.
غم انگيز بود كه يادت نبود آن روزي را كه كنار دريا، شكوفه هاي تمشك را روي دامنم گذاشتي كه سبز بود و گفتي من مثل تيغ تمشك به رداي قلبت گير كرده ام و ازين به بعد هرجا كه بروم، نخي از قلب تورا هم مي برم!
غم انگيز بود ولي حالا ديگر نيست، هيچ غمي ابدي نيست جان من، اشكالي ندارد اگر يادت نيست و داري بين آدم ها گم مي شوي، من همه چيز را به اندازه ي هردومان يادم هست.
سابقه اي بود که گشت آشنا
الفت امروز ازان سـابقه ست
گرچه فـراموش شد آنـها تـرا
اولش سخت بود قبول كنم كه تو هيچ چيزي از آن روز ابري كه زمانش در ساعات اين دنيا نمي گنجد، وسط سرزميني كه حالا روي هيچ كدامِ اين نقشه ها نيست، يادت نيست
سخت بود و غم انگيز كه من همه ي جزئيات آن روز ازلي را يادم بود و تو انگار بار اولت بود كه با من حرف مي زدي!
من يادم بود كه زير درختهاي انار كه گل داده بودند راه رفته بوديم و اين تو بودي كه اولين كلمه را به زبان آدم هاي غريب، به من گفته بود.
يادم بود كه هردو به سوالي كه كسي پرسيدم بود جواب داده بوديم "بله" و بعد دوباره تو با من به زباني كه حالا يادم نيست حرف زده بودي.
غم انگيز بود كه يادت نبود آن روزي را كه كنار دريا، شكوفه هاي تمشك را روي دامنم گذاشتي كه سبز بود و گفتي من مثل تيغ تمشك به رداي قلبت گير كرده ام و ازين به بعد هرجا كه بروم، نخي از قلب تورا هم مي برم!
غم انگيز بود ولي حالا ديگر نيست، هيچ غمي ابدي نيست جان من، اشكالي ندارد اگر يادت نيست و داري بين آدم ها گم مي شوي، من همه چيز را به اندازه ي هردومان يادم هست.
۱۱.۲k
۲۷ دی ۱۴۰۰