وقتی معلمت مافیاست فیک تهیونگ
پارت:3
ویو ات:
بهش نگاه کردم دیدم توی فکر رفته
-مگ میشه کسی همینجوری عاشق بشه
چیزی نگفت فقط نگاهم کرد
+بیا من اتاقتو نشونت میدم
چیزی نگفتم دیگه و دنبالش راه افتادم
+این اتاق توعه
به در کناری اشاره کرد
+اینم اتاق منه اگ کاری داشتی بیا پیشم
حرفش رو با سر تایید کردم
+خب الان برو و استراحت کن موقع شام صدات میکنم
-باشه
و رفتم توی اتاق و خودمو روی تخت انداختم
سردرگم بودم،من تا کی اینجام،یعنی منو دوست داره (نه بیکاره وقتشو با ت تلف کنه🗿🚬)
و کلی فکر دیگه که با همین فکرام خوابم برد
با نوازشای ی نفر بیدار شدم
دیدم تهیونگه
+بیدار شو بیا پایین شام بخور
-اوهوم باشه
و رفت
منم ابی ب سر و صورتم زدم و رفتم پایین
دیدم نشسته پشت میز رفتم و نشستم روی صندلی روبه روش
+شروع کن نمیدونستم چی دوست داری بخاطر همین گفتم همه چی درست کنن
-ممنون
و شروع کردم ب غذا خوردن خیلی گشنم بود
خیلی وقت بود اینطوری غذا نخورده بودم که با حرفی ک تهیونگ زد ی لحظه موندم چی بگم
+تو واقعا به من حسی نداری
حرفی برای گفتن نداشتم نمیدونستم در جواب بهش چی بگم
-نمیدونم
+بهت ی روز فرصت میدم فکر کن و جوابم رو بده
-باشه ولی...
+ولی چی
-من هنوزم نمیدونم تو دقیقا کی هستی
+بهت میگم..
+ من ی مافیام
-ت تو چیهستی
+من مافیام اما ازم نترس من ب کسی ک دوست دارم اسیب نمیزنم
....-
+ات از من فاصله نگیر من دوست دارم (الان دوباره ی سریا میان میگن اینقدر سیریش نشونش ندع خانم محترم طرف عاشقه عاشققققق عشق اونطوری ک شما فکر میکنین نیست عشق این نیست که طرف بیاد بهت تجاوز کنه ها اینه یونو؟
-فردا شب بهت میگم .....ادامه دارد
شرط
لایک:۴۰
کامنت:۳۰
(سرم داره منفجر میشهههههه بخاطر شما گذاشتم لذت ببرین و بازم حمایت نکنین و بگین من بدم)
(و ی چیز دیگه اون فیکا رو میپاکم و ادامشون نمیدم)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
ویو ات:
بهش نگاه کردم دیدم توی فکر رفته
-مگ میشه کسی همینجوری عاشق بشه
چیزی نگفت فقط نگاهم کرد
+بیا من اتاقتو نشونت میدم
چیزی نگفتم دیگه و دنبالش راه افتادم
+این اتاق توعه
به در کناری اشاره کرد
+اینم اتاق منه اگ کاری داشتی بیا پیشم
حرفش رو با سر تایید کردم
+خب الان برو و استراحت کن موقع شام صدات میکنم
-باشه
و رفتم توی اتاق و خودمو روی تخت انداختم
سردرگم بودم،من تا کی اینجام،یعنی منو دوست داره (نه بیکاره وقتشو با ت تلف کنه🗿🚬)
و کلی فکر دیگه که با همین فکرام خوابم برد
با نوازشای ی نفر بیدار شدم
دیدم تهیونگه
+بیدار شو بیا پایین شام بخور
-اوهوم باشه
و رفت
منم ابی ب سر و صورتم زدم و رفتم پایین
دیدم نشسته پشت میز رفتم و نشستم روی صندلی روبه روش
+شروع کن نمیدونستم چی دوست داری بخاطر همین گفتم همه چی درست کنن
-ممنون
و شروع کردم ب غذا خوردن خیلی گشنم بود
خیلی وقت بود اینطوری غذا نخورده بودم که با حرفی ک تهیونگ زد ی لحظه موندم چی بگم
+تو واقعا به من حسی نداری
حرفی برای گفتن نداشتم نمیدونستم در جواب بهش چی بگم
-نمیدونم
+بهت ی روز فرصت میدم فکر کن و جوابم رو بده
-باشه ولی...
+ولی چی
-من هنوزم نمیدونم تو دقیقا کی هستی
+بهت میگم..
+ من ی مافیام
-ت تو چیهستی
+من مافیام اما ازم نترس من ب کسی ک دوست دارم اسیب نمیزنم
....-
+ات از من فاصله نگیر من دوست دارم (الان دوباره ی سریا میان میگن اینقدر سیریش نشونش ندع خانم محترم طرف عاشقه عاشققققق عشق اونطوری ک شما فکر میکنین نیست عشق این نیست که طرف بیاد بهت تجاوز کنه ها اینه یونو؟
-فردا شب بهت میگم .....ادامه دارد
شرط
لایک:۴۰
کامنت:۳۰
(سرم داره منفجر میشهههههه بخاطر شما گذاشتم لذت ببرین و بازم حمایت نکنین و بگین من بدم)
(و ی چیز دیگه اون فیکا رو میپاکم و ادامشون نمیدم)
#فیک #تهیونگ #بی_تی_اس
۷۱.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.