شروع عشق در مدرسه .پارت ۲
کوک راه افتاد و منم رفتم دنبالش .
در زد
معلم:بفرمایین
کوک درو باز کرد .
کوک :سلام آقا معلم دانش آموز جدید اومدن .
معلم :بفرمایین تو خانوم ات .
من که دست و پامو گم کرده بودم بین اون همه بچه دبیرستانی کره ای
گفتم :سلام
بچه ها :سلام
من : من با خانوادم تازه به این کشور اومدیمم اما من تو ایران به دنیا اومدم مامان بابام کره این مال سئول هستن .
برا همین برگشتیم به وطن اصلیمون .و همینطور به خاطر همینم هست که با شما انقدر راحت حرف میزنم .
امید وارم که دوستای خوبی برای هم باشیم.
دیدم همه با تعجب نگاه میکنن .
و اسمم ات هست .
استاد :از آشنایی با شما خوشبختم.
من :همچنین .و ممنون .
استاد :بچه ها یکی یکی بلند شید و خودتونو معرفی کنین.
چون تعداد کلاس فقط 12نفر بود زیاد طول نکشید .
رفتم نشستم .
حس کردم سرم داره گیج میره
تا اومدم به خودم بیام بیهوش شدم و افتادم.
از دید کوک:
از اونجایی که من آخر کلاس میشینم دیدم که ات از جاش افتاد .مثل اینکه غش کرده .
کوک :یااااااا ات حالت خوبه .
دویدم و رفتم بلندش کردم .
همه بچه ها ترسیده بودن .
معلم رفت به دفتر و به ارژانس زنگ زد .
چون رسیدن اورژانس طول میکشید .
بع رانندم زنگ زدم اون خیلی زود رسید .
ات رو بغل کردم و به به طرف بیرون مدرسه دویدم . که استاد داد زد گفت منم میام همراهت .
گفتم نه شما باید به بچه ها درس بدین لطفا بمونین و خانوادشو خبر دار نکنین خودم حلش میکنم .
استاد:مطمئنی .
کوک :آره . خاهش میکنم برید .
سوار ماشین شدم و گفتم راه بیافت .
راننده:چشم .
توی راه به صورتش خیره شده بودم .دختره پدرسوخته خیلی ناز و کیوته
مال خودمه .
داشتم میرفتم سمت لباش ،لب پایینسو مک زدم و حس کردم مزه رز میده .
به بیمارستان رسیدیم .
رفتم پایین و چند تا پرستارو خبر کردم و اونا تخت رو آوردن.
ات رو به بخش مراقبت بردن.
ادامه دارد
پایان پارت ۲.
در زد
معلم:بفرمایین
کوک درو باز کرد .
کوک :سلام آقا معلم دانش آموز جدید اومدن .
معلم :بفرمایین تو خانوم ات .
من که دست و پامو گم کرده بودم بین اون همه بچه دبیرستانی کره ای
گفتم :سلام
بچه ها :سلام
من : من با خانوادم تازه به این کشور اومدیمم اما من تو ایران به دنیا اومدم مامان بابام کره این مال سئول هستن .
برا همین برگشتیم به وطن اصلیمون .و همینطور به خاطر همینم هست که با شما انقدر راحت حرف میزنم .
امید وارم که دوستای خوبی برای هم باشیم.
دیدم همه با تعجب نگاه میکنن .
و اسمم ات هست .
استاد :از آشنایی با شما خوشبختم.
من :همچنین .و ممنون .
استاد :بچه ها یکی یکی بلند شید و خودتونو معرفی کنین.
چون تعداد کلاس فقط 12نفر بود زیاد طول نکشید .
رفتم نشستم .
حس کردم سرم داره گیج میره
تا اومدم به خودم بیام بیهوش شدم و افتادم.
از دید کوک:
از اونجایی که من آخر کلاس میشینم دیدم که ات از جاش افتاد .مثل اینکه غش کرده .
کوک :یااااااا ات حالت خوبه .
دویدم و رفتم بلندش کردم .
همه بچه ها ترسیده بودن .
معلم رفت به دفتر و به ارژانس زنگ زد .
چون رسیدن اورژانس طول میکشید .
بع رانندم زنگ زدم اون خیلی زود رسید .
ات رو بغل کردم و به به طرف بیرون مدرسه دویدم . که استاد داد زد گفت منم میام همراهت .
گفتم نه شما باید به بچه ها درس بدین لطفا بمونین و خانوادشو خبر دار نکنین خودم حلش میکنم .
استاد:مطمئنی .
کوک :آره . خاهش میکنم برید .
سوار ماشین شدم و گفتم راه بیافت .
راننده:چشم .
توی راه به صورتش خیره شده بودم .دختره پدرسوخته خیلی ناز و کیوته
مال خودمه .
داشتم میرفتم سمت لباش ،لب پایینسو مک زدم و حس کردم مزه رز میده .
به بیمارستان رسیدیم .
رفتم پایین و چند تا پرستارو خبر کردم و اونا تخت رو آوردن.
ات رو به بخش مراقبت بردن.
ادامه دارد
پایان پارت ۲.
۲۸.۰k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.