عشق مافیا 💗✴p ۶
ا.ت:شوگولی
شوگا:جانم
ا.ت:شوگا
شوگا:بله
ا.ت:یونگیا لج نکن دیگه بگم
شوگا:من کیت بودم
ا.ت:دوست پسرم
شوگا:چیی یه زره دیگه فکر کن
ا.ت:اممم اهان ددی
شوگا:افرین حالا بگو
ا.ت:نمیشه بگم لیسا بیاد (بچه ها من یادم نمیاد کی دوست ا.ت بود از بلک پینک یادم اومد مینویسم 😐😶)
شوگا:نه
ا.ت:واییی شوگا
شوگا:چی شد
ا.ت:وایی یادم رفت بگم دیروز مثل اینکه یه مهمونی محرمانه مافیایی هست که باید بریم و ساعت ۵ باید اونجا باشیم تا ساعت۲ صبح هم طول میکشه
شوگا:ولش کن بابا
ا.ت:ببخشید شوگا ولی الان ساعت ۴:۳۰ هست
شوگا:خب
ا.ت:باید حاضر شیم و ۵ اونجا باشیم شوگا ترو خدا اگر تو نمیای من میرم
شوگا:اگه یه تله باشه چی
ا.ت:اخه کدوم احمقی میاد برای مهمونی دعوت کنه بعد مهمونی تله باشه
شوگا:اون احمقا
ا.ت:شوگا من به این مهمونی میرم میخوای بیا میخوای نیا به من چه
شوگا:تو هیچ جا نمیری
ا.ت:میرم
شوگا:نمیری
ا.ت:ببین شوگا خودتو دیدی اصلا از ساعت ۶ صبحه فقط رو تخت لم دادیم من میخوام برم یه زره تهرک کنم (عه به بچم چیکار داری 😶😐)
شوگا:برو اصلا به من چه
ا.ت:باشه پس من میرم حاضر میشم
خلاصه ا.ت رفت حاضر شد و شوگا همون جوری رو تخت لم داده بود و خوابش برد ا.ت تک بوسه ای روی لب شوگا گزاشت و رفت سوار یکی از ماشین ها شد و رفت به اون عمارت پیاده شد و رفت داخل نگهبان های داخل جلوش رو گرفتن
نگهبان:کجا خانم
ا.ت:برای دعوت نامه ای که فرستاده بودید
ا.ت پیامک رو به نگهبان نشون داد و نگهبان اجازه ی ورود داد و ا.ت رفت داخل هیچ کس داخل نبود که صدای یک مرد اومد
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام تهیونگ تو اینجا چیکار میکنید (سوپرایز تهیونگ و ا.ت با هم توی کلاس های رزمی بودن و حدود ۳ سال دوست هستن)
تهیونگ:والا من رییس مافیای گل سیاه (یه اسم از خودم نوشتم) هستم
ا.ت:پس اونی که منو دعوت کرد تو بودی
تهیونگ:خب اره ولی من رییس مافیا رو دعوت کردم نه دوست دخترش رو
ا.ت:پس تو خبر داری منو شوگا باهم رل زدیم
تهیونگ:بله
ا.ت:خب چرا هیچ کس اینجا نیست
تهیونگ:یعنی واسه تو نیومده
ا.ت:چی
تهیونگ:پیامک کردم ساعت ۷ تا ۴ صبح شد
ادامه دارد......
اسکی ممنوع ❌
شوگا:جانم
ا.ت:شوگا
شوگا:بله
ا.ت:یونگیا لج نکن دیگه بگم
شوگا:من کیت بودم
ا.ت:دوست پسرم
شوگا:چیی یه زره دیگه فکر کن
ا.ت:اممم اهان ددی
شوگا:افرین حالا بگو
ا.ت:نمیشه بگم لیسا بیاد (بچه ها من یادم نمیاد کی دوست ا.ت بود از بلک پینک یادم اومد مینویسم 😐😶)
شوگا:نه
ا.ت:واییی شوگا
شوگا:چی شد
ا.ت:وایی یادم رفت بگم دیروز مثل اینکه یه مهمونی محرمانه مافیایی هست که باید بریم و ساعت ۵ باید اونجا باشیم تا ساعت۲ صبح هم طول میکشه
شوگا:ولش کن بابا
ا.ت:ببخشید شوگا ولی الان ساعت ۴:۳۰ هست
شوگا:خب
ا.ت:باید حاضر شیم و ۵ اونجا باشیم شوگا ترو خدا اگر تو نمیای من میرم
شوگا:اگه یه تله باشه چی
ا.ت:اخه کدوم احمقی میاد برای مهمونی دعوت کنه بعد مهمونی تله باشه
شوگا:اون احمقا
ا.ت:شوگا من به این مهمونی میرم میخوای بیا میخوای نیا به من چه
شوگا:تو هیچ جا نمیری
ا.ت:میرم
شوگا:نمیری
ا.ت:ببین شوگا خودتو دیدی اصلا از ساعت ۶ صبحه فقط رو تخت لم دادیم من میخوام برم یه زره تهرک کنم (عه به بچم چیکار داری 😶😐)
شوگا:برو اصلا به من چه
ا.ت:باشه پس من میرم حاضر میشم
خلاصه ا.ت رفت حاضر شد و شوگا همون جوری رو تخت لم داده بود و خوابش برد ا.ت تک بوسه ای روی لب شوگا گزاشت و رفت سوار یکی از ماشین ها شد و رفت به اون عمارت پیاده شد و رفت داخل نگهبان های داخل جلوش رو گرفتن
نگهبان:کجا خانم
ا.ت:برای دعوت نامه ای که فرستاده بودید
ا.ت پیامک رو به نگهبان نشون داد و نگهبان اجازه ی ورود داد و ا.ت رفت داخل هیچ کس داخل نبود که صدای یک مرد اومد
تهیونگ:سلام
ا.ت:سلام تهیونگ تو اینجا چیکار میکنید (سوپرایز تهیونگ و ا.ت با هم توی کلاس های رزمی بودن و حدود ۳ سال دوست هستن)
تهیونگ:والا من رییس مافیای گل سیاه (یه اسم از خودم نوشتم) هستم
ا.ت:پس اونی که منو دعوت کرد تو بودی
تهیونگ:خب اره ولی من رییس مافیا رو دعوت کردم نه دوست دخترش رو
ا.ت:پس تو خبر داری منو شوگا باهم رل زدیم
تهیونگ:بله
ا.ت:خب چرا هیچ کس اینجا نیست
تهیونگ:یعنی واسه تو نیومده
ا.ت:چی
تهیونگ:پیامک کردم ساعت ۷ تا ۴ صبح شد
ادامه دارد......
اسکی ممنوع ❌
۸.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.