-عشق اشتباه-
-عشق اشتباه-
P8:
پاهاش ضعیف شد، دست هاش رو روی میله های لبه ی پل گذاشت تا تعادلش رو حفظ کنه و نیوفته، به نفس نفس زدن افتاد، منشی اش سریع به سمتش رفت و دستش رو روی شونه اش گذاشت و کمکش کرد بایسته، سریع منشی اش رو پس زد و دوید، میخواست از پل بره و پایین، به سمت گوشه ی پل دوید و از اونجا رفت پایین، وقتی یه جسد پدرش نزدیک شد سرعتش رو کم کرد، آروم آروم به سمتش قدم برمیداشت، اشک روی گونه هاش جاری شد، دست هاش میلرزید، خدا خدا میکرد که کاش الان تو یه کابوس باشه و به زودی بیدار شه، ولی واقعیت تلخ بود، وقتی رسید به جسد پدرش، نتونست تحمل کنه و روی زانو هاش افتاد، اروم گونهی پدرش رو لمس کرد:..ب..بابا..؟..بابا...لطفا...لطفا بیدار شو...بابا بیدار شو!..بابا...نه....نه...نمیتونی...نمیتونی بری!!...بابا بهم بگو یه شوخیه...بیدار شو بابا!!
گریه هاش بلند تر شد و اشک سریع تر روی گونه هاش جاری شد، سر پدرش رو توی آغوشش گذاشت و حتی بلند تر گریه کرد و فریاد میزد، نمیخواست باور کنه، نمیتونست..بعد از ده دقیقه آروم شده بود، بدن پدرش تو بغلش بود، اروم سر پدرش رو روی زمین گذاشت و بلند شد:...کی اینکار رو کرد بابا؟...کدوم حرومزاده ای بابامو گرفت..؟....قسم میخورم میکشمش...بابا...قسم میخورم...انتقامت رو میگیرم..
.
جئون وارد عمارتش شد و کتش رو به خدمتکار داد، وارد اتاقخوابش شد و وارد حموم شد، تو آینه نگاهی به خودش انداخت و قطره های خون رو روی صورتش دید، پوزخندی زد و آهی کشید:...مرد..اون حرومی..کنجکاوم بدونم واکنش خرس عسلی بعد دیدن کادویی که بهش دادم چجوریه..
آب سردی به صورتش زد و بعد تو آیینه به صورتش خیره شد، ترسناک شروع به خندیدن کرد، بله..اون یه روانی ی کامل شده بود..روانیای که برای دوباره داشتن عشق بچگیاش..هرکاری میکرد..
یه هفته بعد:
کیم سرد و عصبی پشت میز در دفترش نشسته بود، داشت با تلفن صحبت میکردم مشتش رو روی میز کوبید: منظورت چیه؟! هنوز پیداش نکردین؟!؟ ببین، برام مهم نیست که کار سختیه، تا آخر این ماه وقت داری اون عوضی رو پیدا کنی، وگرنه-
گوشی رو قطع کرد و روی میز کوبید، آه بلندی کشید و بعد فریاد زد و گوشی رو پرت کرد سمت دیوار، آروم نشست و نفس عمیقی کشید، فقط میخواست سریع قاتل پدرش رو پیدا کنه و انتقام بگیره...کامل عقلش رو از دست داده بود...
از حمایتا راضی نیستم ولی فیکو از الان زود به زود میزارم تا تموم شه🤭
ولی واقعا، خوشحال میشم نظرتونو بدونم و اگه خوشتون اومدم لایک یادتون نره!
P8:
پاهاش ضعیف شد، دست هاش رو روی میله های لبه ی پل گذاشت تا تعادلش رو حفظ کنه و نیوفته، به نفس نفس زدن افتاد، منشی اش سریع به سمتش رفت و دستش رو روی شونه اش گذاشت و کمکش کرد بایسته، سریع منشی اش رو پس زد و دوید، میخواست از پل بره و پایین، به سمت گوشه ی پل دوید و از اونجا رفت پایین، وقتی یه جسد پدرش نزدیک شد سرعتش رو کم کرد، آروم آروم به سمتش قدم برمیداشت، اشک روی گونه هاش جاری شد، دست هاش میلرزید، خدا خدا میکرد که کاش الان تو یه کابوس باشه و به زودی بیدار شه، ولی واقعیت تلخ بود، وقتی رسید به جسد پدرش، نتونست تحمل کنه و روی زانو هاش افتاد، اروم گونهی پدرش رو لمس کرد:..ب..بابا..؟..بابا...لطفا...لطفا بیدار شو...بابا بیدار شو!..بابا...نه....نه...نمیتونی...نمیتونی بری!!...بابا بهم بگو یه شوخیه...بیدار شو بابا!!
گریه هاش بلند تر شد و اشک سریع تر روی گونه هاش جاری شد، سر پدرش رو توی آغوشش گذاشت و حتی بلند تر گریه کرد و فریاد میزد، نمیخواست باور کنه، نمیتونست..بعد از ده دقیقه آروم شده بود، بدن پدرش تو بغلش بود، اروم سر پدرش رو روی زمین گذاشت و بلند شد:...کی اینکار رو کرد بابا؟...کدوم حرومزاده ای بابامو گرفت..؟....قسم میخورم میکشمش...بابا...قسم میخورم...انتقامت رو میگیرم..
.
جئون وارد عمارتش شد و کتش رو به خدمتکار داد، وارد اتاقخوابش شد و وارد حموم شد، تو آینه نگاهی به خودش انداخت و قطره های خون رو روی صورتش دید، پوزخندی زد و آهی کشید:...مرد..اون حرومی..کنجکاوم بدونم واکنش خرس عسلی بعد دیدن کادویی که بهش دادم چجوریه..
آب سردی به صورتش زد و بعد تو آیینه به صورتش خیره شد، ترسناک شروع به خندیدن کرد، بله..اون یه روانی ی کامل شده بود..روانیای که برای دوباره داشتن عشق بچگیاش..هرکاری میکرد..
یه هفته بعد:
کیم سرد و عصبی پشت میز در دفترش نشسته بود، داشت با تلفن صحبت میکردم مشتش رو روی میز کوبید: منظورت چیه؟! هنوز پیداش نکردین؟!؟ ببین، برام مهم نیست که کار سختیه، تا آخر این ماه وقت داری اون عوضی رو پیدا کنی، وگرنه-
گوشی رو قطع کرد و روی میز کوبید، آه بلندی کشید و بعد فریاد زد و گوشی رو پرت کرد سمت دیوار، آروم نشست و نفس عمیقی کشید، فقط میخواست سریع قاتل پدرش رو پیدا کنه و انتقام بگیره...کامل عقلش رو از دست داده بود...
از حمایتا راضی نیستم ولی فیکو از الان زود به زود میزارم تا تموم شه🤭
ولی واقعا، خوشحال میشم نظرتونو بدونم و اگه خوشتون اومدم لایک یادتون نره!
۹.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.