عاشق روانی
عاشق روانی { پارت ۱۴}
که یکدفعه ....
یکی از نگهبان ها اومد .
: ارباب آگوست دی
دی : چی شده ؟
: یه نفر اومد و یه نامه داد دست من گفت بدم به شما
دی : بده ببینم ..
بلند برای همه میخونه ...
نامه :
سلام به آگوست دی اعظم
اگه دوست داری دوستت زنده بمونه باید باهم وارد یه جنگ بشیم . اگه به میدون نیای به بدترین شکل ممکنه اون رفیق عزیزت رو میفرستم اون دنیا ...
آگوست دی از عصبانیت نامه رو پرت کرد تو دیوار
دی : باید سریع تر تمرینات رو شروع کنیم
همه رفتن زره هاشون رو پوشیدن .
دی : خوب من به مینی و شینوبو و ا/ت آموزش میدم .
جین : اوووو کصافت رفتی دخترا رو برداشتی ؟
دی : چیششش اصلا دوست دارم
کوک اومد
یونگی : حالت خوبه ؟
کوک : آره بریم تمرین کنیم
یونگی : پس من کوک و جین رو برمیدارم
دی : بعدا میبینمتون . دخترا بریم
رسیدیم به محل تمرین ...
محل تمرین من و شوگا فرق داشت .
دی : ببنید شمشیر رو اینجوری میگیرین بعد میچرخونید و به سمت روبه رو میگیرید
شینوبو و مینی انجام دادن ولی ا/ت نتونست
آگوست دی رفت پشت ا/ت و از دست و کمر گرفت و بهش حالت داد ...
دی : اینجوری فهمیدی ؟
ا/ت : ااااا آ..آره ( با خجالت )
دی : ( پوزخند )
مینی حسودیش شد ...
مینی : هوففففف
شینوبو توی گوش مینی : توهم حسودیت شد نه ؟
مینی : آره باید ا/ت رو از آگوست دی دور کنیم
( خوب معلومه عاشق من میشن 😌)
شینوبو : فکر نکنم بشه ولی فعلا باید صبر کنیم
مینی تو ذهنش : آگوست دی رو ازتون میگیرم می کنمش واسه خودم ...
دی : حرکت بعدی اینه که باید شمشیر رو دقیق با چند حرکت بگیرید زیر گلوی حریف فهمیدید ؟
همه : بله ( بلند )
همه یه حرکت خاص رفتن ...
دی : اوممم آفرین
مینی : ( پوزخند )
دی : دیگه بریم استراحت کنیم . من خسته شدم
همه نشستن روی چمن ها ...
مینی : اومممم آگوست دی
دی : بله
مینی : تو چطور دختری دوست داری ؟
دی : اومممم نمیدونم
مینی : حالا یه چیزی بگین
دی : مثلا سینه های بزرگی داشته باشه
مینی : منحرف جدی گفتم
دی : مثلا موهاش حالت دار باشن
مینی : اووو
دی : تموم شد سوالات ؟
ا/ت : دیگه بیاین بریم به قصر
دی : موافقم
همه بلند شدیم و قصر ...
یونگی و بقیه هم اونجا بودن
یونگی : من خستم بریم بخوابیم ( ساعت ۱۱ )
دی : من کجا بخوابم ؟
یونگی : یه اتاق خالی هست با تخت دونفره
مینی : پس من چی میشم ؟
یونگی : تو و آگوست دی توی اتاق بخوابید
دی : شوخیت گرفته ؟
یونگی : قر اضافه نیا برو بگیر بخواب
دی رفت تو اتاق خودشو انداخت روی تخت
همه رفتن توی اتاق ها
شینوبو ویو :
چرا آخه اون مینی کصافت باید بره کنار آگوست دی بخوابه ؟ باید یه کاری بکنم حالا چیکار کنم که بفهمم توی اتاق چیکار میکنن...
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ....
یکی از نگهبان ها اومد .
: ارباب آگوست دی
دی : چی شده ؟
: یه نفر اومد و یه نامه داد دست من گفت بدم به شما
دی : بده ببینم ..
بلند برای همه میخونه ...
نامه :
سلام به آگوست دی اعظم
اگه دوست داری دوستت زنده بمونه باید باهم وارد یه جنگ بشیم . اگه به میدون نیای به بدترین شکل ممکنه اون رفیق عزیزت رو میفرستم اون دنیا ...
آگوست دی از عصبانیت نامه رو پرت کرد تو دیوار
دی : باید سریع تر تمرینات رو شروع کنیم
همه رفتن زره هاشون رو پوشیدن .
دی : خوب من به مینی و شینوبو و ا/ت آموزش میدم .
جین : اوووو کصافت رفتی دخترا رو برداشتی ؟
دی : چیششش اصلا دوست دارم
کوک اومد
یونگی : حالت خوبه ؟
کوک : آره بریم تمرین کنیم
یونگی : پس من کوک و جین رو برمیدارم
دی : بعدا میبینمتون . دخترا بریم
رسیدیم به محل تمرین ...
محل تمرین من و شوگا فرق داشت .
دی : ببنید شمشیر رو اینجوری میگیرین بعد میچرخونید و به سمت روبه رو میگیرید
شینوبو و مینی انجام دادن ولی ا/ت نتونست
آگوست دی رفت پشت ا/ت و از دست و کمر گرفت و بهش حالت داد ...
دی : اینجوری فهمیدی ؟
ا/ت : ااااا آ..آره ( با خجالت )
دی : ( پوزخند )
مینی حسودیش شد ...
مینی : هوففففف
شینوبو توی گوش مینی : توهم حسودیت شد نه ؟
مینی : آره باید ا/ت رو از آگوست دی دور کنیم
( خوب معلومه عاشق من میشن 😌)
شینوبو : فکر نکنم بشه ولی فعلا باید صبر کنیم
مینی تو ذهنش : آگوست دی رو ازتون میگیرم می کنمش واسه خودم ...
دی : حرکت بعدی اینه که باید شمشیر رو دقیق با چند حرکت بگیرید زیر گلوی حریف فهمیدید ؟
همه : بله ( بلند )
همه یه حرکت خاص رفتن ...
دی : اوممم آفرین
مینی : ( پوزخند )
دی : دیگه بریم استراحت کنیم . من خسته شدم
همه نشستن روی چمن ها ...
مینی : اومممم آگوست دی
دی : بله
مینی : تو چطور دختری دوست داری ؟
دی : اومممم نمیدونم
مینی : حالا یه چیزی بگین
دی : مثلا سینه های بزرگی داشته باشه
مینی : منحرف جدی گفتم
دی : مثلا موهاش حالت دار باشن
مینی : اووو
دی : تموم شد سوالات ؟
ا/ت : دیگه بیاین بریم به قصر
دی : موافقم
همه بلند شدیم و قصر ...
یونگی و بقیه هم اونجا بودن
یونگی : من خستم بریم بخوابیم ( ساعت ۱۱ )
دی : من کجا بخوابم ؟
یونگی : یه اتاق خالی هست با تخت دونفره
مینی : پس من چی میشم ؟
یونگی : تو و آگوست دی توی اتاق بخوابید
دی : شوخیت گرفته ؟
یونگی : قر اضافه نیا برو بگیر بخواب
دی رفت تو اتاق خودشو انداخت روی تخت
همه رفتن توی اتاق ها
شینوبو ویو :
چرا آخه اون مینی کصافت باید بره کنار آگوست دی بخوابه ؟ باید یه کاری بکنم حالا چیکار کنم که بفهمم توی اتاق چیکار میکنن...
ادامه دارد ✋
۱.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.