پارت ۱۰ :)
+شاهزاده اجازه میده از لبشون یه بوسه بگیرم
فلیکس لبخندی میزنه سری تکون میده
هیونجین لبخندی میزنه آروم نزدیک میشه اما با صدای گوشی لعنتی جشم هاشو باز میکنه هوفی میکشه رو به فلیکس میگه
+کیه تو این وضع زنگ میزنه ایش
با دیدن شماره جولی سریع جواب میده میگه
+ بگو کار دارم
"عجب کاری"
=ببخشید رو کار بودید
هیونجین نگاهی به فلیکس میکنه خنده ای میزنه میگه
+کار دیگه ای نداری
=صبر کن بابا شب اونجا بمون به پدرت گفتیم نمیای
هیونجین باشه میگه گوشی رو قطع میکنه با صدای در هر دو برمیگردن نگاهی به طرف مقابل میکنن مامان فلیکس بود فلیکس از جاش بلند میشه نزدیک مادرش میشه میگه
-سلام مامان چرا شام گرفت
÷دیگه گفتم طول میکشه تا درست کنم بیان تا گرم هستن بخوریم
سر میز هیونجین هی نگاهی شیطانی به فلیکس میکرد لبخندی میزد خانوم لی متوجه نگاه های دو پسر شد لبخندی زد گفت
÷چیزی شده
هیونجین دهنشو بست هیچی نگفت فلیکس نگاهی به هیونجین که سرش پایینه کرد گفت
-هیچی نیست مامان
بعد شام هیونجین فلیکس رفتن داخل اتاق هیونجین وارد اتاق شد خودشو روی تخت فلیکس ولو کرد گفت
+هوف خیلی خوردم حس میکنم دارم میمیرم
فلیکس کنارش دراز میکشه میگه
-حرف نزن بچه بخواب
+من بچم ؟
-آره تو بچه منی
هیونجین دستش هاشو سمت فلیکس میبره میگه
+ بیا
فلیکس خنده میزنه آروم خودشو توی بغل دوست پسرش جا میده هیونجین با حس اون
+عطر دلنشین آروم شروع به حرف زدن میکنه
عطرت روانیم میکنه فلیکس
فلیکس سرشو از توی بغل هیونجین بیرون آورد گفت
-چرا دیگه نمیزنم
+نه بزن این بو منو یاد مادرم میندازه همیشه خوشبو بود بوی وانیل بچه میداد هروقت ترو میبینم یاد اون میوفتم
و بعد قطره ای اشک از روی چشم هاش میریزه
فلیکس دستشو روی گونه پسر میزاره میگه
-گریه نکن نمیخوام گریه تو ببینم هیونجین
"خیر سرتون۳ ساعت قرار میزارید این مسخره بازیا چیه "
هیونجین لبخندی میزنه میگه
+یادته کارم چند ساعت پیش رو کامل نکردم نظرت چیه تمومش کنیم
و بعد سرشو نزدیک پسر میکنه آروم لبشو روی لب پسر میزاره مک عمیقی از روی لب هاش میزنه لب پایین فلیکس بین دوتا لب خودش میگیره مک کوچیکی میزنه آروم ازش فاصله میگیره تو چشم هاش نگاه نمیکنه میگه
+نمیخوام حتی واسه ۱۰ ثانیه ازم جدا شدی
فلیکس خنده میزنه با لحن بچه گونه ای میگه
-نظرت چیه صبح بریم سر قرار
اره بریم
.
.
مادر فلیکس هم حرف هارو شنیده بود یعنی پسرت همجنسگرا بود براش سخت بود باور کن آروم به سمت اتاقش میره روی زمین میشینه شروع به گریه کردم میکنه که چرا پسر باید عاشق یه پسر دیگه بشه
=هرجور شده باید اینا رو از هم جدا کنم
اون شب همچی رو به پدر هیونجین میگه
هیونجین فلیکسی که از صبح هیچ خبری ندارن
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
فلیکس لبخندی میزنه سری تکون میده
هیونجین لبخندی میزنه آروم نزدیک میشه اما با صدای گوشی لعنتی جشم هاشو باز میکنه هوفی میکشه رو به فلیکس میگه
+کیه تو این وضع زنگ میزنه ایش
با دیدن شماره جولی سریع جواب میده میگه
+ بگو کار دارم
"عجب کاری"
=ببخشید رو کار بودید
هیونجین نگاهی به فلیکس میکنه خنده ای میزنه میگه
+کار دیگه ای نداری
=صبر کن بابا شب اونجا بمون به پدرت گفتیم نمیای
هیونجین باشه میگه گوشی رو قطع میکنه با صدای در هر دو برمیگردن نگاهی به طرف مقابل میکنن مامان فلیکس بود فلیکس از جاش بلند میشه نزدیک مادرش میشه میگه
-سلام مامان چرا شام گرفت
÷دیگه گفتم طول میکشه تا درست کنم بیان تا گرم هستن بخوریم
سر میز هیونجین هی نگاهی شیطانی به فلیکس میکرد لبخندی میزد خانوم لی متوجه نگاه های دو پسر شد لبخندی زد گفت
÷چیزی شده
هیونجین دهنشو بست هیچی نگفت فلیکس نگاهی به هیونجین که سرش پایینه کرد گفت
-هیچی نیست مامان
بعد شام هیونجین فلیکس رفتن داخل اتاق هیونجین وارد اتاق شد خودشو روی تخت فلیکس ولو کرد گفت
+هوف خیلی خوردم حس میکنم دارم میمیرم
فلیکس کنارش دراز میکشه میگه
-حرف نزن بچه بخواب
+من بچم ؟
-آره تو بچه منی
هیونجین دستش هاشو سمت فلیکس میبره میگه
+ بیا
فلیکس خنده میزنه آروم خودشو توی بغل دوست پسرش جا میده هیونجین با حس اون
+عطر دلنشین آروم شروع به حرف زدن میکنه
عطرت روانیم میکنه فلیکس
فلیکس سرشو از توی بغل هیونجین بیرون آورد گفت
-چرا دیگه نمیزنم
+نه بزن این بو منو یاد مادرم میندازه همیشه خوشبو بود بوی وانیل بچه میداد هروقت ترو میبینم یاد اون میوفتم
و بعد قطره ای اشک از روی چشم هاش میریزه
فلیکس دستشو روی گونه پسر میزاره میگه
-گریه نکن نمیخوام گریه تو ببینم هیونجین
"خیر سرتون۳ ساعت قرار میزارید این مسخره بازیا چیه "
هیونجین لبخندی میزنه میگه
+یادته کارم چند ساعت پیش رو کامل نکردم نظرت چیه تمومش کنیم
و بعد سرشو نزدیک پسر میکنه آروم لبشو روی لب پسر میزاره مک عمیقی از روی لب هاش میزنه لب پایین فلیکس بین دوتا لب خودش میگیره مک کوچیکی میزنه آروم ازش فاصله میگیره تو چشم هاش نگاه نمیکنه میگه
+نمیخوام حتی واسه ۱۰ ثانیه ازم جدا شدی
فلیکس خنده میزنه با لحن بچه گونه ای میگه
-نظرت چیه صبح بریم سر قرار
اره بریم
.
.
مادر فلیکس هم حرف هارو شنیده بود یعنی پسرت همجنسگرا بود براش سخت بود باور کن آروم به سمت اتاقش میره روی زمین میشینه شروع به گریه کردم میکنه که چرا پسر باید عاشق یه پسر دیگه بشه
=هرجور شده باید اینا رو از هم جدا کنم
اون شب همچی رو به پدر هیونجین میگه
هیونجین فلیکسی که از صبح هیچ خبری ندارن
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
۱.۹k
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.